هیجان چیست و چگونه در ذهن ما شکل میگیرد؟ این پرسشی است که قرنها ذهن فیلسوفان و روانشناسان را به خود مشغول کرده است. دیدگاههای فلسفی کلاسیک، مانند نظریات افلاطون و دکارت، هیجان را به احساسات هشیار تقلیل میدادند و نقش علّی آن را در رفتار انسانی کماهمیت میدانستند. اما از دیدگاه ارسطویی، هیجانها پدیدههایی هستند که باید نهتنها بر مبنای اجزای فیزیولوژیکی، بلکه با توجه به کارکردهای روانشناختی و اجتماعیشان تحلیل شوند.
امروزه این رویکرد کارکردگرایانه، اساس بسیاری از نظریههای شناختی مدرن را در مورد هیجان تشکیل میدهد. در این دیدگاه، هیجانها بهعنوان ابزارهایی برای تنظیم شناخت، ارزیابی موقعیتها، و هدایت رفتار در جهت اهداف فردی درک میشوند. مدل «اسپارز» (SPAREC) یکی از پیشروترین مدلها در این حوزه است که با تمرکز بر بازنماییهای ذهنی و مسیرهای پردازش اطلاعات، سعی دارد رابطهی پیچیده شناخت و هیجان را توضیح دهد.
مدل اسپارز چیست؟
مدل اسپارز، که نام خود را از حروف اول چهار نظام بازنمایی آن گرفته است: طرحوارهای (Schematic)، گزارهای (Propositional)، قیاسی (Analogical)، و تداعی (Associative)، مدلی چندسطحی برای درک چگونگی شکلگیری و پردازش هیجانهاست. این مدل مبتنی بر معماری بازنماییهای چندگانه است و با نظریههایی مانند ICS (مدل خردهنظامهای شناختی متعامل) و MEM (مدل حافظه چندمدخلی) همراستا است.
در این مدل، هیجانها از طریق دو مسیر شکل میگیرند:
- مسیر طرحوارهای: بر پایهی ارزیابی شناختی و اهداف فرد.
- مسیر تداعی: فعالسازی خودکار براساس تجربههای زیسته یا وراثتی.
این دو مسیر بهصورت همزمان یا مستقل میتوانند هیجانهایی را ایجاد کنند که بهطور مستقیم رفتار و تجربهی روانی فرد را تحتتأثیر قرار میدهند.
چهار نظام بازنمایی در مدل اسپارز
1. بازنمایی قیاسی (Analogical)
این نظام شبیه ادراک حسی عمل میکند. مثلاً دیدن تصویر برج آزادی بدون نیاز به زبان یا تفسیر کلامی، معنا را منتقل میکند. این نظام در اختلالهایی مثل PTSD اهمیت دارد، جایی که صدا یا تصویر خاصی میتواند ناگهان واکنش هیجانی شدیدی ایجاد کند.
2. بازنمایی گزارهای (Propositional)
در این سطح، معنا به شکل آشکار و انتزاعی بازنمایی میشود: باورها، اهداف، و مفاهیم بهصورت گزارههایی مانند «پاریس پایتخت فرانسه است». این نظام برای ارتباط زبان و هیجان، بهویژه در نظریههای شناختدرمانی مانند مدل بک، اهمیت دارد.
3. بازنمایی طرحوارهای (Schematic)
در این سطح بالاتر، ارزیابیهای شناختی بر پایهی مدلهای ذهنی از خود، دیگران، و دنیا صورت میگیرد. برای مثال، خشم معمولاً نتیجهی ارزیابی عامدانهبودن مانعتراشی برای رسیدن به هدف است. طرحوارهها نقش مهمی در تفسیر موقعیتها و تولید هیجان دارند.
4. بازنمایی تداعی (Associative)
این نظام با تجربههای زیسته یا فطری در ارتباط است. برای مثال، فردی که فوبیای سگ دارد، حتی با دانستن اینکه آن سگ بیخطر است، نمیتواند واکنش هیجانیاش را کنترل کند. کلمات خاص، مکانهای خاص، یا بوهای مشخص میتوانند بهشکل مستقیم و غیرارادی هیجانها را فعال کنند.
اهمیت مدل اسپارز در روانشناسی هیجان
مدل اسپارز یک چهارچوب منسجم و قابل آزمون برای تحلیل هیجانها فراهم میکند. چه در درمان اختلالهای اضطرابی مانند فوبیا یا PTSD، و چه در فهم هیجانهای اجتماعی پیچیده مانند شرم یا غرور، این مدل میتواند ابزاری قدرتمند برای تحلیل و مداخله باشد.
نکتهی مهم در این مدل، تفکیک میان مسیرهای شناختی و تداعیگرایانه است. بسیاری از مداخلات درمانی ممکن است در سطح شناختی مؤثر باشند، اما برای هیجانهایی که از مسیر تداعی فعال میشوند، به رویکردهای متفاوتتری نیاز است.
چگونه اسپارز هیجانها را دستهبندی میکند؟
مدل اسپارز پیشنهاد میدهد که هیجانهای پایه (مانند ترس، غم، خشم، تنفر، شادی) بر اساس سناریوهای ارزیابی جهانی شکل میگیرند. این سناریوها ساختارهایی بنیادی دارند که قابل تقلیل به مؤلفههای سادهتر نیستند. به بیان دیگر، هیجانهای پایه محصول ارزیابیهایی هستند که در تمام فرهنگها بهصورت مشابه رخ میدهند.
برای مثال:
هیجان پایه |
ارزیابی |
غم |
فقدان یا از دستدادن (واقعی یا محتمل) نقشها یا اهداف ارزشمند زندگی |
شادی |
حرکت موفقیتآمیز در جهت رسیدن به هدف یا نقشی ارزشمند یا تحقق آن اهداف یا نقشها |
خشم |
ناکامی یا ازبینرفتن امکان تحقق یک هدف یا نقش بهدلیل تأثیر یک عامل بیرونی مشخص |
ترس |
بهوجودآمدن تهدید فیزیکی یا اجتماعی برای خود یا اهداف و نقشهای ارزشمند زندگی خود و عزیزان |
تنفر |
زنندهبودن یک شخص، یک شیء، یا یک ایده برای خود فرد یا برای اهداف و نقشهای زندگی فرد |
هیجانهای مرکب (مانند شرم، گناه، نگرانی) نیز در مدل اسپارز از ترکیب این هیجانهای پایه با مؤلفههای شناختی دیگر (مانند خودآگاهی، ارزیابیهای اجتماعی، و باورها) پدید میآیند.
برای مثال، نگرانی معمول بهصورت اضطرابی همراه با دلمشغولی دربارهی پیامد ناخواستهی واقعی یا خیالی یک مسئله، که در آینده رخ خواهد داد، تجربه میشود. شرم نوعی احساس تنفر است نسبت به خود یا چیزی که فرد آن را با خود همانندسازی کرده است و دلیل تجربهی شرم این است که فرد احساس میکند خودش یا چیزها یا اشخاصی که با آنها همانندسازی کرده است، مانند وطن ضایع شده است. بنابراین، همانطور که در این نمونهها میبینید هیجانهای مرکب با اضافهشدن اطلاعات شناختی جدید به هیجان پایه کاملتر میشوند. در سلسلهمراحل ایجاد هیجانهای مختلف، گاهی ارزیابی وقوع یک هیجان خاص، ممکن است نقطهی شروعی برای بروز هیجان دیگری باشد. برای مثال، برخی از افراد ممکن است بهخاطر خشمی که نسبت به فرد متوفی دارند دچار احساس گناه شوند. این توالی هیجانی از خشم به گناه میتواند حالت خودکار به خود بگیرد و مانع طیشدن فرایند طبیعی سوگواری شود. یا حالت دیگر، وقتی است که وقوع رویدادهای جدید به بروز یک سری از هیجانهای جدید منجر میشود.
هیجان پایه |
نمونههایی از هیجانهای مرکب |
ترس |
خجالت نگرانی |
غم |
سوگ |
خشم |
رشک حسد خصومت |
شادی |
شعف عشق نوستالژی |
تنفر |
گناه شرم خجالت |
اتصال هیجانها و بازداری آنها
اختلالات هیجانی، برخلاف تصور عمومی، اغلب پدیدههایی پیچیده و چندلایهاند. یکی از ویژگیهای مهم این اختلالات، که مدل نظری اسپارز بر آن تأکید دارد، «اتصال هیجانها» است؛ یعنی ترکیب و درهمتنیدگی دو یا چند هیجان پایه در ایجاد یک اختلال خاص. بهعبارت دیگر، بسیاری از حالات روانی آشفته نه از یک هیجان منفرد، بلکه از برهمافتادگی لایههایی از احساسات متفاوت شکل میگیرند. اختلالات هیجانی نیز ترکیبهایی از پنج هیجان پایه هستند.
هیجان پایه |
هیجان متصلشده |
اختلال هیجانی |
ترس |
+تنفر |
حملهی هراس ترسهای مرضی OCD GAD PTSD PTSD |
غم |
+خشم +خشم +تنفر |
سوگ مرضی سوگ ناشی از ضربه (PTSD) افسردگی |
خشم |
|
خشم مرضی حسادت مرضی غبطهی مرضی PTSD |
شادی |
|
مثبتنگری مرضی / خوشخیالی |
|
اضطراب / خشم |
هایپومانیا (شبه شیدایی) مانیا (شیدایی) مرضِ عشق نشانگان هذیان عشق (نشانگان دی کلرامبو) |
تنفر |
+ترس +ترس
|
ترسهای مرضی OCD خودکشی اختلالات خوردوخوراک PTSD |
وقتی غم و تنفر دستبهدست میدهند
برای مثال، برخی از انواع افسردگی نتیجهی همزمانی غم و تنفر هستند. فردی که در واقعیت یا خیال چیزی را از دست داده، ممکن است علاوه بر احساس غم، به دلیل سرزنش و انتقاد از خود، دچار تنفر از خود نیز شود. این هیجان دوم، یعنی تنفر، سالها در سایهی نظریههای کلاسیک کمتر دیده شد، در حالیکه نقشی بنیادین در شکلگیری و تداوم برخی اختلالات دارد. فروید، افسردگی شدید (ملانکولی) را ترکیبی از غم و خشم میدانست، و نظریهپردازان مدرن نیز بارها به همزمانی اضطراب و افسردگی اشاره کردهاند. سوگ نیز، بهعنوان نمونهای از اتصال خشم و غم، میتواند علاوهبر اندوه، حس خشم پنهانی نسبت به فقدان یا رهاشدگی را در فرد برانگیزد.
دو نوع بازداری هیجان: منفعل و فعال
مدل اسپارز همچنین تمایزی مهم بین دو نوع بازداری هیجانی قائل میشود: بازداری منفعل و بازداری فعال.
در بازداری منفعل، فرد ناخودآگاه تلاش میکند افکار یا احساسات ناخوشایند را با تمرکز بر موضوعاتی دیگر از ذهن دور کند. مثلاً فردی که از کار خود خاطرات ناخوشایندی دارد، ممکن است هر زمان نامی از آن برده شود، موضوع صحبت را عوض کند.
در مقابل، بازداری فعال مستقیماً و آگاهانه خاطرات یا هیجانهایی را از ورود به هشیاری بازمیدارد. فردی که در کودکی مورد سوءاستفاده قرار گرفته اما هیچ خاطرهای از آن ندارد، ممکن است تجربهی خود را فعالانه به ناهشیار رانده باشد؛ حالتی که مفاهیمی چون «سرکوبی فرویدی» یا «فراموشی هدایتشده» به آن نزدیکاند. هرچند روانشناسی شناختی سنتی به دلایلی همچون ناسازگاری با استعارهی کامپیوتری ذهن، کمتر به این نوع بازداری پرداخته است.
نقش طرحوارهها در بازداری
در چارچوب مدل اسپارز، ذهن انسان بر پایهی «مدلهای طرحوارهای» دربارهی خود، دیگران و جهان کار میکند. این مدلها بهنوعی عینکهایی شناختیاند که ورودیهای جدید را تفسیر میکنند. گاهی اطلاعات جدید با این مدلها در تضاد هستند و سیستم شناختی برای حفظ انسجام، آنها را بازداری میکند.
نمونهی ملموس این فرآیند را میتوان در وضعیت خانم علوی مشاهده کرد؛ زنی موفق که در کودکی تحت انتقادهای مکرر والدین بوده است. اگرچه در بزرگسالی تصویر مثبتی از خود ساخته، اما با هر نشانهای از شکست، مدل قدیمی و منفی از خود در ذهن او فعال میشود: «من شکستخوردهام و هرگز کافی نیستم.» این بازگشت به مدلهای بازداریشده، در واقع مکانیسم اصلی بسیاری از بازگشتهای افسردگیگون است.
بازداری در لایههای مختلف ذهن
بازداری صرفاً محدود به خاطرات یا افکار نیست؛ بلکه در تمام لایههای شناختی و هیجانی فرد تأثیر میگذارد. در سطح گزارهای، تصاویر و افکاری که با مدلهای طرحوارهای فعال همخوان نیستند، نادیده گرفته یا تحریف میشوند. اما اگر به دلایلی مانند استرس شدید یا رویدادی خاص، مدلهای بازداریشده فعال شوند، این تصاویر و افکار ناگهان بر ذهن مسلط میشوند. در حالتهای افراطی، این فرایند میتواند به تجزیه یا حتی اختلالات هویت منجر شود.
سلامت روانی و بازداری سازگار
با اینحال، بازداری همیشه پدیدهای منفی نیست. در مواردی، فرونشانی هیجانها (مثلاً خندیدن در موقعیتهای نامناسب یا کنترل خشم در محل کار) نشانهای از سلامت روانی و بلوغ هیجانی فرد است. تحقیقات طولی جرج وایلانت نیز نشان دادهاند که توانایی فرونشانی روانی در جوانی، پیشبینیکنندهی مهمی برای سلامت جسمی و روانی در سالمندی است.
در عین حال، شکلهای ناسالم بازداری مانند سرکوبی، تجزیه و واکنش وارونه نیز وجود دارند که اگر در سطحی شدید یا ناپایدار رخ دهند، فرد را در معرض آسیبهای روانی قرار میدهند.
نتیجهگیری: بازاندیشی در نظریههای هیجانی
مدل اسپارز تصویری چندلایه، روانپویا و شناختی از هیجانها و اختلالات هیجانی ارائه میدهد. تحلیلهایی مانند شکلگیری هیجانهای مرکب، بازداری فعال یا منفعل، و درگیری طرحوارهها در درک، تفسیر و واکنش به رویدادها، ما را به تأمل دوباره در مفروضات سنتی روانشناسی هیجان فرامیخوانند. این مدل بهویژه در حیطههای درمانی، میتواند پایهای نوین برای فهم عمیقتر اختلالات هیجانی و طراحی مداخلات مؤثرتر فراهم آورد.