نویسنده: مانی رفیعی
مشهور است که سنت فکری و فرهنگی ما ایرانیان از دیرباز شفاهی بوده است. موبدان زرتشتی متون اصلی این آیین را آیه به آیه از بر بودند و این سنت در بین مؤمنین نیز رواج بسیار داشت، به طوری که حتی در میان موبدان نیز تسلط بر نگارش و خوانشِ دیندبیره[1] نادر بود. پس از اسلام نیز تحول عمیقی در این زمینه رخ نداد و تعداد حافظان کلاماللّه بسیار بیش از خوانندگان و کاتبان آن باقی ماند. سایر متون نیز که بیشتر ثبت رخدادهای تاریخی، حدیث و کلام و تفسیر و گونههای مختلف متون منظوم از مدح و تعلیمی تا حماسی و غنایی را در بر میگرفت در بین اقلیتی محدود از درباریان و خواص دستبهدست می شد و نزد عموم مردم، کتابْ حضوری پررنگ نداشت.
نفوذ مکتوبات در اقشار مختلف جامعه در تمامی جهان به دو عاملِ گسترش آموزشوپرورش و ورود صنعت چاپ وابسته بوده است. در ایران نیز این هر دو امر در دورهی ناصری شکوفا شد و نخستین موج شکلگیری سنت کتابخوانی، کتابفروشی و کتاببازی را، هر چند بسیار کمدامنهتر از دو موج بعدی، شکل داد. در این دوره کاسبان و خرده مالکان و سایر کسانی که سواد اندکی از مکتبخانهها کسب کرده بودند توانستند با بهایی بسیار کمتر از کتب خطی گذشته به متون ادبی و دینی پیشینیان و معاصرانشان دسترسی پیدا کرده و در این بین اولین مواجههای خود را با فرهنگ غربی نیز تجربه کنند. این توسعه اما مانند اغلب رخدادهای تاریخی ما دولت مستعجل بود و حتی مدرنیتهی پهلوی اول نیز نتوانست به آن شتاب چشمگیری دهد. تنها در دههی چهل بود که مجدداً شاهد درخشش و توسعهی انتشار کتاب بودیم و به تبع آن نسلی از کتابخوانان و ناشران و کتابفروشان ایجاد شد که همچنان میراث این بزرگان از شهیدی در نشر امیرکبیر گرفته تا یارشاطر در بنگاه ترجمهونشر و خانلری در بنیاد فرهنگ ایران و امیرارجمند در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان زنده و جاری در فرهنگ ما باقی است. سرمایهی این توسعه، بخشی از جنگِ سرد دو انتشارات فرانکلین[2] و پراگرس[3]، بخشی از رقابتهای داخلی و جلبنظر و علائق شخصی درباریان و بخشی دیگر از گستردهتر شدن مخاطب به واسطهی تحولات جدی در آموزشوپرورش و دانشگاه شکل گرفت. پس از این دورهی طلایی شمع کتابخوانی جز در اواخر دههی پنجاه و آن هم محدود به عناوین سیاسی، نیمهافروخته شد، تا مجدداً در دههی هشتاد درخششی نو یابد. عجیب آنکه پس از چهاردهه علت این درخشش چیزی جز همان علتهای قبلی شامل ترکیبی از توجه سیاسیون و اوضاع اجتماعی و رشد مخاطب و تحصیلکردگان نبود.
برای هر مخاطب این مقاله نقشآفرینی و نقشپذیری دو سویهی زیستِ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی انسان ایرانی معاصر از این موجها و تحولات آشکار است. اما آنچه که در سایهی این نگاه جامعهمحور پنهان گشته نقش کتاب در شکلدهی روان این نسلها و تسکین رنج و رشد فردی ماست. به راستی کتابها، این پرسخنان خاموش چطور توانستند،]و همچنان می توانند[، مرهمی برای رنج روانی ما چه بهعنوان یک ایرانی معاصر و چه
بهعنوان یک شهروند جهان مدرن در قرن بیستویکم باشند؟
غیبت شیرین
معجزهای در داستانهاست که به ما در خلق دنیاهای موازی کمک میکند. در دل روایتها، لحظاتی را به جای دیگری زندگی میکنیم و بدون آنکه واقعیتی را تحریف کرده باشیم میتوانیم از روزمرگیها و رنجهای روانیمان فاصله بگیریم. واقعیت زندگی در اغلب اوقات برای ما آزاردهنده است. از روزمرگیها دچار ملال میشویم، از فقدانها سوگواریم و نسبت به رخدادهای پیشرو مضطرب. در اینجاست که مکانیسمهای دفاعی دستبهکار شده و شروع به تحریف واقعیتهای دردناک میکنند. اما متأسفانه این تحریفات که به صورت تکاملی برای کاهش رنج روانی شکل گرفتهاند، خود منشأ اصلی اختلالات روان شده و از طریق قطع ارتباط با واقعیت، آسیب و رنجی بلندمدت را به آدمی تحمیل میکنند. دنیای قصهها اما بدون تحریف واقعیت بیرونی زندگی خود فرد، راه گریز بیخطری ایجاد میکند که لحظاتی را به جای قهرمان داستان زندگی کرده و از طریق تجربهی هیجانات قهرمان، از خویشتنِ در رنج، فاصله بگیرد.
ما ایرانیان هم در طول تاریخ از طریق زندگی به جای قهرمانان شاهنامه غرور آسیب دیدهمان را ترمیم کردهایم، با جایگذاری خودمان به جای امیرارسلان، سمک عیار، زورو، دارتانیان و هری پاتر، قهرمانهای تاریخ مصرفداری را تجربه کردهایم که به دلیل شباهت بیشترشان همسانپنداری نیرومندی را بر میانگیزند. با عاشقان و معشوقان بزرگ تاریخ از خسرو و فرهاد و شیرین تا کنت منت کریستو، اسکارلت و مادام بوآوری ناکامیها و خلأهای عاشقانهمان را جبران کردهایم و با شمس، شیخ صنعان و سیزارتا، پلههای عرفان را تا مرحلهی فناءفیالحق طی نمودهایم.
بدین سان، کتابخوان برای زندگی در جهانی که بیرونش درگیر فقر و جنگ و استبداد و درونش درگیر ترس از مرگ و احساس طرد و تنهایی است به زرهی مسلح میشود که رنج هستی را بدون فروگذاشتن بار آن سبک میکند. از این روی امکان مواجهه با رنجهای وجودی و روزمره به واسطهی این پناهگاهِ برونجهانی برای این گونه از افراد سهلتر است.
رنج مشترک
میگویند سه رنج است که میان ابنای بشر مشترک است و دست از سرشان بر نمیدارد؛ ترس از مرگ، پوچی و تنهایی. از این سه، تنهایی اما معطوف به دیگری است. تکامل ما را به سویی هدایت کرده که شادیمان در گروِ شراکت و همراهی است و هر رنجی اگر در کنار دیگری و یا مشابه دیگری بر ما تحمیل گردد، قابلتحملتر میشود.
از آنجایی که اغلب تجربیات درونی و ژرف به سادگی به کلام نمیآیند و موضوع گفتوگوی روزمره میان دوستان و خانواده نیستند و در بسیاری از مواقع صحبت از آنها با هیجاناتی منفی مانند شرم و اضطراب همراه است، این تصور ایجاد میشود که گویا فقط ما هستیم که دربارهی این مسائل میاندیشیم و دغدغههایی از این جنس داریم. انگار فقط ما هستیم که از خود می پرسیم: آیا ارزشش را دارد؟ چرا باید ادامه دهم؟ آیا نباید جامعه را ترک کنم و در کلبهای تنها و دور از هیاهو زندگی کنم؟ یا گزارههایی از این دست: از همهی آدم ها متنفرم. پولدارها حق من را خوردهاند و امروز با همان پول من را تحقیر میکنند. حالم از خودم بهم میخورد و … . این جملات و پرسشها اگرچه تجربهی مشترک بشری است، اما به زبان آوردنشان جز در محافلی خاص، با قضاوت اجتماعی و فرهنگی همراه خواهد بود و بهویژه هر چه از نظر نسلی عقبتر میرویم امکان بیان آن در میان ایرانیان کمتر میشود. اینجاست که نویسنده وارد عمل شده و این تجربیات را در قالب تخیل یا تفکر صورتبندی کرده و به اشتراک میگذارد. کامو احساس پوچی و پرسش از چرایی زندگی را در افسانهی سیزیف در قالب فلسفه و در بیگانه از زبان مورسو، قهرمان داستانش به نمایش میگذارد. احساس عقبماندگی جمعیمان را هدایت با تحقیر رفتارهای عوام در داستانهایش صحهگذاری میکند و آل احمد در مقابل، با تحقیر غربزدگیْ بر این احساس عقبماندگی همنسلانش مرهمی میگذارد. معروفی با نمایش رنج آیدین[4] شقاوت انسانی را بیپرده فریاد میزند. یالوم از زبان فیلسوفان بزرگی چون نیچه، شوپنهاور و اسپینوزا به ما میآموزد که هرچقدر که بزرگ باشیم از دردِ بودن گریزی نداریم و سهراب سپهری جداشدگی ما از خویشتن و طبیعت را با زبانی نرم به رویمان میآورد. اینها همه تجربیاتی است که دستکم برای انسانِ ایرانی در دورهای ویژه مشترک است و شنیدن آن از زبان دیگری با لذت وجود یک همزبان و همفکر و گسست از تنهایی همراه.
اما رنج ها همیشه به این میزان فراگیر نیستند. تجربهی همراهی با پدری را که زمانی قهرمان زندگیمان بود و امروز به دلیل ابتلا به بیماری آلزایمر، حتی توانایی شناختنمان را ندارد در «پادشاهی پیر در تبعید[5]» همگی پشت سر نگذاشتهایم اما قطعاً بخش بزرگی از جامعه که سالمندی والدینش را میبینید، دستکم در قسمتهایی از داستان با راوی همذاتپنداری خواهد کرد. یا در مثالی دیگر به تجربهی زنانگی در ایران توجه کنید. تجربهی زن بودن در یک جامعهی مردسالار برای همه یکسان نیست؛ اما زن ایرانی بخشهای پراکندهای از رنج خود را در آهو[6]، طوبی[7]، کلاریس[8] یا آرزو[9] خواهد یافت. به این ترتیبْ هرداستان بخشی از لایههای پنهان تنها ماندهی ما را به تجربهای جمعی تبدیل میکند و احساس تنهایی دائمیمان را تسکین میدهد.
دروازههای امید
امیدوار بودن به هیچ روی به سادگی آن چیزی نیست که امروزه در شبکههای اجتماعی و کتابهای زرد روانشناسی دربارهی آن میگویند. اگرچه تلقین و تکرار میتواند رگههایی از امید را موقتاً در ما بیدار کند، اما این هیجانِ زودگذر ممکن است مانند یک شمشیر دولبه عمل کرده و بعد از رخدادهای ناخوشایند یأس و افسردگی به بارآورد.
منشأ امید در متون مختلف روانشناسی یکسان برداشت نشده است، اما احتمالاً ترکیبی از شخصیت خوشبینِ ناشی از ژنتیک و تجربیات کودکی، پختگی و چشیدن سردوگرم روزگار و احساس کنترل بر رخدادها، از ما یک فرد امیدوار میسازد. در مورد اول کتابها چندان کمکی به ما نمیکنند، اما تأثیر مطالعه در پختگی افراد غیرقابلانکار است. ما با خواندنِ تجربههای زیستهی افراد چه در قالب زندگینامه و چه در قالب داستان این تجربیات را درونیسازی میکنیم و با هر کتاب جدید صفحهای نو به تجربیات زیستهمان اضافه میکنیم و به این ترتیب بزرگترین درس زندگی که پذیرش ناپایداری وضعیت موجود است به تدریج در درونمان نهادینه میشود.
فرانکل روزی از اردوگاه بیرون میآید. الیور توییستِ[10] گدا، ثروتمند میشود و ژان وال ژانِ [11]زندانی شهردار میشود. از دیگرسو باباگوریوی ثروتمند در فقر و بیتوجهی از دنیا میرود و خانوادهی اشرافزادهی ادریسی[12] شوکران حقارت زیستن، تحت فرمان فرومایگان را سر میکشند. این همهْ بر خواننده آشکار میکند که هرلحظه ممکن است ورق برگردد و بهترینها پیش روی باشد، اما باید آمادهی بدترینها بود و این همان نوعْ امیدی است که پایدار و سازنده است.
عنصر سومِ امید که احساس عاملیت و نوعی آزادی درونی است نیز با مطالعه تقویت میشود. کتابها توانایی حل مسئلهی ما را بالا می برند و ایجاد راهحلهای خلاقانه و پیچیده را به ما میآموزند. مشاهدهی تهدیدهایی که از کوروش بزرگ تا مارتین لوترکینگ و از چارلی چاپلین تا ایلان ماسک تبدیل به فرصت کردهاند، عاملیت فرد را نسبت به احساس محکومیت به سرنوشتِ از پیش تعیین شده در خواننده تقویت کرده و از او انسانی خودمختار میسازد.
درسهایی از تاریکیهای خویشتن انسانی
این روزها علم، فلسفه و رسانه به واسطهی تمایل ذاتی ما به انکار لایههای تاریکمان بیشترِ انرژی خود را صرف خوشبینی به انسان میکنند. اما نقش تاریکاندیشان تاریخ تفکر در ساخت انسان اصیل و اخلاقی و حفاظت از جامعه و فرد در مقابل خودش اگر بیش از مثبتاندیشان نباشد بیشک کمتر نیست. این هابز بود که به ما آموخت و یا شاید یادآوری کرد که انسان، گرگ انسان است.[13] شوپنهاور بود که در عقلانیت رفتار انسانی تردید کرد و فروید بود که بر این تردید صحه گذاشت. این اورول بود که آرمانشهر مارکسیستی را به ویران شهر هزارونهصتوهشتادوچهاریاش تبدیل کرد و فریاد زد که «پادشاه لخت است». هاکسلی بود که در «دنیای قشنگ نو» خطرهای جهان ماشینزدهی مدرن را به نمایش گذاشت و بردبری بود که در فارنهایت 451 خطر ابتذال رسانه و مرگ کتاب را که امروزه شاهد آنیم پیشبینی کرد. این تاریکاندیشان برای خواننده بخش پنهانی از بودن و احتمالِ بودن خویشتن و جامعهاش را آشکار میکنند و به او یادآوری میکنند که اگر در کوشش خویش برای آزادی و اصالت سستی نماید چه پیامدهایی پیش رویش خواهد بود.
به این طریق مخاطب مستمر کتاب، در عین حفظ امید، به مسائل انسانی ساده لوحانه نمینگرد و هر لحظه گوشبهزنگ خطرهایی است که از بخشهای تاریک خویشتن خویش، دیگر انسانها و جامعه او را تهدید میکند. شاهکارهای ادبی جهان این ویژگی را دارند که بهطور همزمان این سویهی تاریک وجود را با مفهوم امید در هم آمیزند و بدین ترتیب، این آثار، بیش از هر چیز به خود زندگی، آنگونه که قرار است انسانی اصیل آن را تجربه کند نزدیک میشوند. خوانندهای که با آثار داستایوفسکی، تولستوی، دیکنز، هوگو، شکسپیر، گوته، حافظ و خیام عجین شود، همزیستی امر تاریک و روشن را در درون و برون خود مَشق کرده و به واسطهی این مشاهده و تکرارْ فهم جامعتری از خویش و جهانی که در آن زندگی میکند، پیدا میکند.
درمان و مهارت زیستن
تا اینجای کار از کتابهایی صحبت کردیم که نیت نویسنده، علیرغم فواید گستردهی روانشناختیشان، نه مهارتآموزی است و نه درمان روانشناختی. اما با گسترش علم روانشناسی و هزینههای بالای رواندرمانی و محدودیتهای دسترسی به درمانگر ورزیده، کتابهایی نوشته شد که بتواند، دستکم تا حدی، این خلأ را برای مخاطبان خود جبران کند. در این بین اما دکانهایی هم از طریق شبهِروانشناسان ایجاد شد که بازار گستردهای از مخاطبان کمتر حرفهای کتاب را به خود اختصاص داد. در اینجا با عبور از این کتاب های پرتیراژ اما کممحتوا به سه گونه از محتواهای مفید برای سلامت روان خواهیم پرداخت:
· کتابهای خودیاری: در این نوع کتابها نویسنده به معرفی شیوههای کمک به یک اختلال یا مسئلهی خاص و یا تبیین یک سبک درمانی ویژه میپردازد و سعی میکند که از طریق انتقال تکنیکهای درمانی، مهارتهای فرد را در مقابله با آنچه برای او آزاردهنده است افزایش دهد. این کتابها معمولاْ در زمانی که رنج روانی ما ناشی از کمبود یک مهارت است میتوانند مفید باشند و لازم است که توسط روانشناسان متخصص در آن حوزه نگاشته شده باشند.
· روایتهایی برای درمان: یکی از تکنیکهایی که در سالهای اخیر توجه بیشتری به آن شده است استفاده از داستان برای کمک به افراد گرفتارِ رنج روانی و یا علاقهمند به رشد در حوزهای مشخص است. این شیوه اما در ایران ریشهای کهن دارد و عطار، سنائی، مولوی و سعدی هر کدام به طریقی از روایت و داستان در جهت رشد آدمی بهره بردهاند. یالوم سرشناسترین نویسندهی جدید در این حوزه، در بین ایرانیان هم محبوبیت فراوانی دارد.
· تجربههای فردی: یکی از کاربردیترین متون درمانی، نوشتههایی با محتوای اشتراکگذاری تجربههای زیسته و یا گلچینی از آموختههاست که تجربهگرِ یک رنج یا اختلال به روایت آن میپردازد. این کار علاوه بر خاصیت یافتن همدرد که به آن اشاره کردیم، فرد آسیبدیده را متقاعد میکند که راهحلهای پیشنهاد شده، دستکم در تجربهگری مشابه خود او جواب داده و ارزش امتحان کردن را دارد. بهعنوان نمونه، کتاب «سین سوگ، عین عشق» غزاله صدر که زمان زیادی از چاپ آن نمیگذرد از برجستهترین تلاشهای نویسندگان ایرانی در این حوزه است.
کتاببازی؛ عشقبازی
از شما خوانندهی عزیز اجازه میخواهم که بخش آخر این مقاله را به تأثیرگذارترین فایدهی کتاب در زندگی شخصیام اختصاص دهم. همهی آنچه که تا اینجا گفته شد، از کتاب برای من و بسیاری دیگر از شما دوستی ساخته است که در زمانی که از جامعه سرخورده شدیم، از یاری رنجیده و یا از خویشتنمان ناراضی هستیم، به او پناه ببریم. کتاب، علاوه بر محتوا، دارای شیئیت است؛ جلد و کاغذ و جوهر مانند گوشت و پوست و استخوان آدمی قابل لمس کردن و بوییدنش میکند. رنگهای متنوع، قطعهای مختلف، چیدمانهای متفاوت در کتابخانه، همهی اینها شما را با وجودی پویا و در حال تحول روبهرو میسازد. کتابخانه برای کتابدوست زنده است و منبع امنیتی در گوشهی خانه، یا شهر بهحساب میآید. همین ویژگی باعث میشود که کتابباز برای تهیهی یک نسخهی ویژه از کتاب موردعلاقهاش سالها جستوجو کند و از نان و تفریحش بزند تا آن را در کتابخانهی شخصیاش داشته باشد. انگار بارها و بارها به جای خالی این کتاب در کتابخانهاش نگاه کرده و این قطعهی گمشده از پازل را تجسم کرده است. اهمیت شیئیت کتاب زمانی برای من آشکار شد که شروع به گوش دادن به کتابهای صوتی کردم. هربار که کتاب صوتی تمام میشد اضطرابی در درونم میجوشید که دوستی در گوشهای دور از خانهاش رها شده و تو مأموریت داری که آن را به موطنش باز گردانی. در نهایت کتاب برای کتابباز مانند زندگی میشود. روح کتاب، روابط و سبک اندیشهاش را میسازد و جسم آن به خانهاش رنگ میدهد و محیط امنی برایش فراهم میآورد. اینگونه است که کتابخوان کتابباز می شود و کتاببازی، نرد عشق.
پینوشتها:
.[1] خط اوستایی، که صرفاً برای کتابت متون دینی زرتشتی از آن استفاده میشد.
[2]. انتشاراتی که دولت آمریکا به منظور مقابله با نفوذ فرهنگی شوروی در خاورمیانه ایجاد کرد.
[3]. انتشاراتی که دولت شوروی در مقابل فرانکلین شکل داد. هرچند که اهمیت این انتشارات در بین فارسی زبانان بسیار محدودتر از فرانکلین بود.
.[4] قهرمان رمان سمفونی مردگان، نوشتهی عباس معروفی
[5]. نوشتهی آرنو گایگر، انتشارات ققنونس. تهران: 1394
[6]. شخصیت اصلی رمان شوهر آهو خانم نوشتهی علی محمد افغانی
[7]. شخصیت اصلی رمان طوبی و معنای شب نوشتهی شهنوش پارسی پور
[8]. شخصیت اصلی رمان چراغ ها را من خاموش میکنم نوشتهی زویا پیرزاد
[9]. شخصیت اصلی رمان عادت میکنیم نوشتهی زویا پیرزاد
[10]. قهرمان داستانی به همین نام نوشتهی چارلز دیکنز
[11]. قهرمان داستان بینوایان نوشتهی ویکتور هوگو
[12] .قهرمانان داستان خانهی ادریسیها نوشتهی غزاله علیزاده
.[13] در باب شهروند، توماس هابز؛ ترجمهی یاشار جبرانی، نشر نو. تهران: 1403
منبع: شمارهی ۱۷۵ سپیدهدانایی/ مهر ۱۴۰۳