پیامدهای روانشناختی و رفتاری هلدادهشدن به تاریکی در پیوند عاشقانه بر زنان جوان
مارسل مایکل سِنگکی، روانشناس
مارسل مایکل سِنگکی استاد رشتهی روانشناسی دانشگاه نِگِری مانادوی اندونزی است. این مقاله باعنوان Psychological and behavioral impacts of early adult women victims of gaslighting behavior in romantic relationships در شمارهی پنجم Indonesian Journal of Psychological Research و در سال 2024 به چاپ رسیده است.
شیمابانو ایلاهیباکوسسونا
روانشناس
شیمابانو ایلاهیباکوسسونا استاد رشتهی روانشناسی دانشگاه بینالمللی اسلامی اندونزی است.
فاطمه تفلیسچی غروی
مترجم
منظور از روابط عاشقانه یا دوران نامزدی و آشنایی، برقراری پیوندی عاطفی میان دو فردِ متعهد است که به رابطهی خود اعتماد دارند. این روابط خصایصی دارند، از جمله صمیمیت که در صورتی حاصل میشود که دو طرف نسبت به دیگری گشودگی، حمایت و درک داشته و بدون هراس از طردشدگی با یکدیگر صحبت کنند. خشونت در رابطهی عاشقانه اثر قابلتوجهی بر قربانی خود خواهد گذاشت؛ پژوهشهای گذشته اثراتی را از جمله ناتوانی در انجام کارهای یومیه، افسردگی، عزت نفس و اعتماد به نفس پایین و خودانگارهی منفی در قربانی شناسایی کردهاند.
پژوهشهای انجام شده در این زمینه، همچنین حکایت از آن دارند که پیش از آنکه قربانیان خشونت در رابطه، آن را بپذیرند، در برابر این خشونت مقاومت میکنند؛ اما این مقاومت به تدریج زایل شده و قربانی آن را میپذیرد. حالت دیگری نیز ممکن است؛ اینکه قربانی بدون هیچ مقاومتی در برابر این خشونت تسلیم شده و آن را بپذیرد. حالت دوم زمانی رخ میدهد که قربانی احساس ناچاری کند، از درک مشکل خود عاجز باشد، تلاش کند تا برداشتی مثبت از رفتار شریک عاطفی خود داشته باشد، اینکه این رفتار خشونتآمیز نیز شیوهای از ابراز عشق اوست، به شریک عاطفی خود وابسته باشد و یا این موقعیت را وضعیت طبیعی در روابط عاشقانه قلمداد کند.
انواع مختلفی از خشونت در روابط عاطفی اتفاق میافتد؛ سوءاستفادهی جنسی، فیزیکی، کلامی و عاطفی. منظور از سوءاستفادهی جنسی وادار کردن شریک عاطفی به رابطهی جنسی بدون رضایت اوست. سوءاستفادهی فیزیکی زمانی اتفاق میافتد که برخورد یکی از طرفین با طرف دیگر منجر به آسیب بدنی او شود. اما خشونت کلامی و عاطفی با کلمات و حتی حالات چهرهای اتفاق میافتد؛ شریک عاطفی را با القاب منفی صدا کردن، ترساندن شریک عاطفی، کنترل کردن تلفن همراه و سایر ابزارهای ارتباطی، معطوف کردن تمام زمان شریک عاطفی بهخود بهگونهای که نتواند با دیگران وقت بگذراند، ناراحت کردن شریک عاطفی، ملامت کردن او، تهدید، بازی روانی با شریک عاطفی برای اینکه احساس کند برای بودن در این رابطه بهاندازهی کافی ارزشمند نیست و خجالت دادن شریک عاطفی در مقابل دیگران، از جمله سوءاستفادههای کلامی و عاطفی است.
بهدلیل اثر مشخص و قابلرؤیت خشونت جنسی و فیزیکی، اثراتی چون کبودی و خونریزی، این دو نوع خشونت بیشتر در خبرهای تلویزیونی، روزنامهها و یا شبکههای اجتماعی دیده میشوند. اما خشونت و سوءاستفادهی کلامی و عاطفی مانند خشونت فیزیکی کبودی بهجا نمیگذارد و به همین دلیل غالباً مغفول باقی میماند. قربانیان این نوع خشونت نیز همانگونه که گفته شد، به شریک عاطفی خود وابستگی بسیار دارند و یا این رفتار را شیوهای از ابراز عشق و محبت میدانند و بنابراین بدون مقاومت آن را میپذیرند. خشونت عاطفی بهنوبهی خود بهمعنای کنترل افکار، احساسات و خواستههای دیگران با استفاده از انواع خشونتهای کلامی مانند انتقاد،عدم تأیید، ترساندن و تحقیر شریک عاطفی است. خشونت عاطفی انواع دیگری نیز دارد؛ زیرسلطهبردن شریک عاطفی، پرخاش کلامی، انتقاد، ملامت، داشتن انتظارات نابهجا، باجخواهی عاطفی، صدور پاسخهای غیرقابلپیشبینی، ایجاد عمدی تعارض و درگیری، تخریب شخصیت، هلدادن شریک عاطفی به تاریکی، آزار جنسی، ترساندن و منزوی ساختن شریک عاطفی.
تمرکز مقالهی حاضر بر خشونت عاطفی بهویژه هل دادن به تاریکی[1] و دستکاری رفتار شریک عاطفی است. براساس پژوهشهای پیشین عاملِ هلدهنده به تاریکی نابرابری اجتماعی زوجین است. همچنین شواهد حکایت از آن دارند که زنان در مقایسه با مردان بیشتر احتمال دارد که به تاریکی هل داده شوند. دلیل این تفاوت جنسیتی، مرتبط ساختن زنانگی با بیمنطقی است که زنان را در برابر چنین رفتاری آسیبپذیرتر میکند. بسیاری از قربانیان، بهویژه زنان، خود نمیدانند که به تاریکی هل داده شدهاند. این بدان معناست که بسیاری از قربانیان در روابطی باقی میمانند که خشونت عاطفی و هل دادن به تاریکی در آن رخ میدهد.
مقالات، پدیدهی هلدادن به تاریکی یا gaslighting را اصطلاحی مدرن برای خشونتی عاطفی میدانند که روانِ قربانی را برمیآشوبد. براساس فرهنگ آکسفورد، هل دادن به تاریکی یا gaslighting دستکاری روانی دیگری به قصد زیرسؤال بردن قوای عقلانی اوست. هل دادن به تاریکی نخستین بار در نمایشنامهی پاتریک همیلتون[2] در سال 1938استفاده شد؛ سپس جورج کوکُر[3] در سال 1944 فیلمی با همین عنوان ساخت که در آن مردی سعی داشت به همسرش القا کند که او (همسر) مبتلا به بیماری روانی است.
برخی جملات میتوانند منجر به هلدادهشدن شریک عاطفی به تاریکی شوند؛ جملاتی مانند «تو زیادی شلوغش میکنی»، یا «من که عصبانی نیستم؛ منظورت چیست؟»، «از دست تو میخواهم این رابطه را تمام کنم؛ چرا نمیتوانی مثل باقی دوستانم ذهن بازتری داشته باشی؟» و یا اینکه «تو همیشه به من شک داری؛ اصلاً من را دوست داری؟» چنین جملاتی قربانی را سردرگم میکند و ممکن است منجر به تردید او راجع به افکار، خاطرات و ادراکاتش شود؛ چراکه اغلب با گفتههای شریک عاطفی یا هلدهنده به تاریکی[4] در تضادند. هلدادهشدگان به تاریکی همواره عذرخواه و سردرگماند و نمیدانند چرا بهاندازهی کافی خوشحال نیستند.
هلدادن به تاریکی اثراتی حتمی بر قربانی دارد؛ پژوهشگران بر این باورند که افسردگی اساسی و شدید آخرین مرحلهی هل داده شدن به تاریکی است. برخی نیز علاوه بر افسردگی، اضطراب و سردرگمی را از دیگر اثرات هل داده شدن به تاریکی دانستهاند. دولت بریتانیا در سال 2015 فهرست جرایم سنگین خود را بازنگری کرده و در ذیل خشونتهای خانگی هل دادن به تاریکی را باعنوان «کنترل قهریِ» دیگری به این فهرست افزوده است. در برخی کشورها، از جمله اندوزی، اما همچنان هلدادهشدگان به تاریکی از وقوع این خشونت عاطفی آگاه نبوده و همچنان رفتار شریک عاطفی خود را شیوهای از ابراز عشق میدانند. همچنین، در نتیجهی هل دادهشدن به تاریکی، قربانیان به شرکای عاطفی خود وابستگی فراوان دارند و این امر خود پذیرش این رفتار را از جانب شریک عاطفی ادامهدار میسازد.
یافتههای پژوهشهای پیشین نشان داده است که افرادی که وابستگی بسیار کم یا بسیار زیادی به قدرت دارند بیش از افرادی که در میانهی طیف وابستگی به قدرت قرار دارند، به تاریکی هل داده میشوند. افرادی که وابستگی زیادی به شریک عاطفی خود دارند نیز بیشتر احتمال دارد که چنین تجربهای داشته باشند. رابطهای دوسویه میان وابستگی به شریک عاطفی و تجربهی هل دادهشدن به تاریکی وجود دارد؛ این بدان معناست که هرچه فرد بیشتر به تاریکی هل داده شود به هلدهندهی خود وابستهتر خواهد شد و هرچه فرد بیشتر به شریک عاطفی خود وابسته باشد، بیشتر به تاریکی هل داده میشود.
پژوهشگران بسیاری به ابعاد مختلف هل دادن به تاریکی پرداختهاند. پتریک[5] در سال 2022 اثرات شدیداً منفی هل دادن به تاریکی را پررنگ ساخت. اسپر[6] بر اثرات ویرانگر هل دادهشدن به تاریکی بر رابطهی فرد با خویشتن تأکید دارد؛ تأثیراتی که این تجربه بر عواطف قربانی دارد. قربانیان این تجربه اغلب قدرت تشخیص آنچه را میخواهند و آنچه را نمیخواهند از دست میدهند. فرد هل دادهشده به تاریکی دانستههای خود را از خویشتن و اطرافش زیرسؤال میبرد. باتوجه به اینکه هل دادن به تاریکی نوعی خشونت عاطفی است، بانی[7] در سال 2021 تصریح کرد که سطوح پایین عزت نفس با احتمال بیشتر تجربهی خشونت عاطفی مرتبط است. فلچر[8] نیز در یافتهای مشابه در سال 2021 دریافت که تجربهی خشونت عاطفی میتواند به بهروزی روانی قربانی لطمه وارد کرده و عزت نفس او را بکاهد. در پژوهشی دیگر که اسماعیل و همکارانش در سال 2021 راجع به تعارضات خانوادگی انجام دادند نیز هل دادن به تاریکی را یکی از عوامل مؤثر بر روابط خانوادگی و عامل تعارضات یافتند که درصورت عدمشناسایی و حل مناسب، ممکن است منجر به فروپاشی بنیان خانوادگی شود.
تأثیراتِ هلدادهشدن به تاریکی، مانند اثرات خشونت فیزیکی، کبودیِ مشهود نیست؛همچنین بسیاری از قربانیان و اطرافیانشان رفتارهای مربوط به هلدادن به تاریکی را شیوهای از ابراز عشق هلدهنده میدانند. این عوامل باعث شده است تا توجه چندانی به این پدیده نشود. همچنین پژوهشهای اندکی روی هلدادهشدن به تاریکی بهعنوان یکی از انواع خشونت عاطفی انجام شده است. مقالهی حاضر بر آن است تا علاوه بر تقویت پیشینهی پژوهشی به افرادی که احتمالاً در روابطی هستند که ایشان را به تاریکی هل میدهد نیز یاری رساند.
دانستیم که هلدادهشدگان به تاریکی غالباً از این موضوع آگاه نیستند؛ چراکه اساس هل دادن به تاریکی، دستکاری روانی قربانی به قصد ایجاد تردید راجع به سلامت روان، کیفیت افکار،خاطرات و ادراکات است. علیرغم مغفول ماندن اما هل داده شدن به تاریکی نتایج و اثرات نامطلوبی بر قربانی خود دارد؛ زمانی که قربانی به تاریکی هل داده میشود، ارتباط خود را با خویشتن از دست میدهد، عواطفش آسیب میبیند، دیگر نمیداند به راستی طالب چهچیزی است و چهچیز را نمیخواهد و دانستههایش را راجع به خود و اطرافش مدام زیرسؤال میبرد.
استرن[9] در سال 2007، مراحل هلدادهشدن به تاریکی را از این قرار برشمرد:نخستین مرحله ناباوری[10] است. در مرحلهی ناباوری، قربانی سردرگم و عاجز میشود و وضعیت خود را انکار میکند. درمرحلهی دوم، مقابله،[11] قربانی از متقاعد کردن شریک عاطفی خود خسته شده و کمکم باورهای خود را مورد تردید قرار میدهد و در اینجاست که دچار اضطراب میشود. در مرحلهی پایانی که قربانی دچار افسردگی[12] شده است، ناتوان از تصمیمگیری، دیدگاههای شریک عاطفی را بر دیدگاههای خود اولویت میدهد، احساس آشفتگی کرده و فکر میکند چیزی در رابطهاش نادرست و خطاست. این مراحل را به تفصیل شرح خواهیم داد.
مرحلهی نخست: ناباوری
هلدادهشدن به تاریکی با سردرگمی آغاز میشود؛ جایی که دیدگاهها و نگرشهای متفاوتِ هلدهنده به تاریکی و قربانی، باعث سردرگمی او میشود. در این مرحله اما قربانی همچنان از دیدگاه خود مطمئن است و اهمیتی به حرفهای هلدهنده به تاریکی نمیدهد؛ بلکه سعی میکند تا هلدهنده را قانع کند، درنهایت از اینکه نتوانسته او را قانع کند احساس عجز میکند.
در مرحلهی ناباوری قربانی با شریک عاطفی خود بحث میکند. زمانی که نظر شریک عاطفی نادرست یا نامناسب باشد درصدد اصلاح آن برمیآید. اما هلدهنده به تاریکی همواره گمان میکند برحق است؛ چراکه خود را فراتر از قواعد اجتماعی، آداب معاشرت، احترام و شکیبایی میداند. در این مرحله اما قربانی همچنان دیدگاه خود را به دیدگاه هلدهنده به تاریکی ترجیح میدهد، چراکه هنوز از صحت دیدگاه خود اطمینان دارد.
زمانی که قربانی با هلدهندهی خود مقابله میکند، هلدهنده نیز تلاش بیشتری میکند تا صحت دیدگاه خود و نادرستی دیدگاه قربانی را برای او مسجل سازد. این اصرار بر درستی دیدگاه خود و نادرستی دیدگاه قربانی، به تدریج قربانی را عاصی میکند؛ زیرا هلدهنده به تاریکی تا زمانی که قربانی به نادرستی دیدگاه خود و صحت دیدگاه او اذعان نکند، دست از تلاش برنمیدارد. قربانی پس از جدلهای فراوان درنهایت تسلیم هلدهنده به تاریکی میشود و تمام بحثها به اثبات نادرست بودن نظرات قربانی ختم میشود.
مرحلهی دوم: مقابله
مرحلهی ناباوری با عجز و تسلیم شدن قربانی پدر برابر هلدهنده به تاریکی و سکوت او به پایان میرسد. پس از آن مرحلهی دوم آغاز میشود که قربانی بیشتر و بیشتر راجع به دیدگاههای خود دچار تردید میشود. هرچه شدت اختلافات و تعارضات میان قربانی و شریک عاطفیاش بیشتر شود، قربانی بیشتر تسلیم هلدهندهی خود به تاریکی شده و بیشتر بهعنوان مقصر این تعارضات شناخته میشود.
هرچه قربانی بیشتر در جایگاه مقصر و خطاکار قرار بگیرد، بیشتر احتمال دارد که نظرات و دیدگاههای هلدهنده به تاریکی را پذیرفته و راجع به دیدگاههای خود تردید کند. در نتیجه قربانی نیز دست از تلاش برای متقاعد ساختن شریک عاطفی خود برمیدارد. در این حالت، حتی اگر قربانی همچنان دیدگاه متفاوتی با شریک عاطفی خود داشته باشد، مطابق دیدگاه شریک عاطفی عمل میکند؛ چراکه متقاعد شده است که نظر او درستتر است.
در تعارضات و دعواهای میان قربانی و هلدهنده به تاریکی که همواره قربانی بهعنوان فرد خطاکار شناسایی میشود، هلدهنده به تاریکی از تمام خطاها و کوتاهیهای ریز و درشت قربانی استفاده میکند تا دستکاری روانی خود را با موفقیت به پایان برساند. این رفتار منجر به ایجاد احساس اضطراب در قربانی میشود. قربانی میبیند از تمام خطاهایش علیه او استفاده شده و او همواره مقصر دعواها شناخته میشود بنابراین از اینکه خطای دیگری مرتکب شود، دچار اضطراب میشود. برخی قربانیان این نوع خشونت گفتهاند که شریک عاطفی ایشان تمام خطاهایشان را یادداشت و ضبط میکند.
مرحلهی پایانی: افسردگی
در پایان مرحلهی قبل، قربانی راجع به باورها و دیدگاههای خود تردید کرده و هرچه بیشتر تسلیم هلدهنده به تاریکی شده و از دیدگاههای او پیروی میکند. زمانی که قربانی دچار اضطراب است و مدام از اینکه خطا کند میترسد، توانایی تصمیمگیریاش اندکاندک کاهش مییابد. در این حالت قربانی اغلب پیرو نظرات شریک عاطفی خود بوده و مراقب است تا رفتار یا نظر خطایی نداشته باشد.
هلدادهشدگان به تاریکی قبل از اینکه تصمیمی بگیرند، میزان موافقت آن را با نظرات شریک عاطفی خود میسنجند. تصمیمگیری مستقل برای قربانیان دشوار بوده، دائماً احساس نگرانی دارند و فکر میکنند مرتکب خطایی شدهاند که لازم است توسط شریک عاطفی اصلاح شود. قربانیان حتی ممکن است مطابق سلیقهی شریک عاطفی خود خرید کنند نه سلیقهی خودشان.
جز ناتوانی در تصمیمگیری، قربانی دچار آشفتگی و هراس از شریک عاطفی خود میشود. بهدلیل وابستگی فراوان قربانی به هلدهنده به تاریکی، او نخواهد توانست تا احساسات خود را صادقانه ابراز کند؛ برای نمونه، قربانی از اینکه به شریک عاطفی خود بگوید برخی رفتارهایش او را آزار میدهد و هلدهنده به تاریکی او را ترک کند، میترسد و احساس خود را مخفی میکند. اگر رابطهی ایشان تمام شود، قربانی خود را ملامت خواهد کرد که یار خوبی برای شریک عاطفی خود نبوده است. چنین است که قربانی ترجیح میدهد تا احساسات خود را کنار بگذارد و تمام رفتارهای شریک عاطفی خود را پذیرفته و سکوت کند. قربانی در این مرحله کاملاً به تاریکی فرو میرود تا بتواند رابطهاش را حفظ کند.
زمانی که قربانی به احساسات خود توجه نمیکند تا بتواند رابطهاش را حفظ کند و تماماً تسلیم هلدهنده به تاریکی میشود، احساس میکند که در این رابطه مشکلی وجود دارد؛ او مقصر تمام دعواهایشان است، مدام از خطاکردن میترسد، از شریک عاطفی خود هراس دارد و خواستههای خود را تسلیم خواستههای شریک عاطفیاش کرده است. اما اقدامی برای اصلاح ان مشکل نمیکند.
قربانی ممکن است دریابد که مشکل از او نیست، بلکه رابطهی میان او و شریک عاطفیاش مشکل دارد. زمانی که دو طرف به مشکلی برمیخورند، هلدهنده به تاریکی بهجای یافتن راهحلی که به سود طرفین باشد بهدنبال یافتن مقصر و اثبات حقبهجانبی خود است. ممکن است هلدهنده به تاریکی، شریک عاطفی خود را با افراد دیگر مقایسه کند و از این طریق قربانی را تحقیر کند. در این مرحله است که قربانی دچار افسردگی شده و کاملاً در تاریکی غرق میشود.
جمعبندی
باتوجه به آنچه گفته شد، آغاز ورود قربانی به تاریکی با سردرگمی است؛ چراکه هلدهنده به تاریکی او را وادار میکند تا دیدگاهی خلاف دیدگاه و باورهای خود اتخاذ کند. در این مرحله قربانی با شریک عاطفی خود بحث و جدل میکند، زیرا همچنان قربانی از دانستههای خود، هرچند که با دیدگاه هلدهنده به تاریکی متفاوت است، اطمینان دارد. اما از آنجا که هلدهنده به تاریکی خود را محقترین فرد دنیا میداند، به بحث با قربانی ادامه میدهد تا جایی که قربانی از اقناع او عاجز شده و خود بهعنوان مقصر شناخته میشود. زمانی که قربانی خود را مقصر تمام مشاجراتشان میبیند، دست از تلاش برای قانع کردن هلدهنده به تاریکی برداشته و از خواستها و نظرات او پیروی میکند. در این مرحله است که قربانی به خود و دیدگاههایش شک میکند.
یکی از راههای برنده شدن هلدهنده به تاریکی در بحثها، استفاده از خطاهای قربانی بهعنوان سلاحی علیه خود اوست. چنین است که قربانی که خود را زیرذرهبین هلدهنده به تاریکی مییابد، دچار اضطراب میشود که مبادا فکر و رفتارش به خطا رود. قربانی به هلدهنده به تاریکی وابستهتر شده و تصمیمگیری روزبهروز برای قربانی سختتر میشود؛ چراکه از خطا کردن میترسد. همچنین قربانی قادر نخواهد بود تا احساسات واقعی خود را به شریک عاطفیاش ابراز کند.
درنهایت، قربانی با اینکه میداند مشکلی در رابطهاش وجود دارد، اقدامی در راستای حل مشکل انجام نمیدهد؛ چراکه از واکنش هلدهنده به تاریکی میترسد و بهخاطر وابستگی زیاد به شریک عاطفی، میخواهد از رابطهاش محافظت کند. در اینجاست که قربانی دچار افسردگی، اضطراب و سردرگمی میشود. همچنین مقایسهی دائمی قربانی با دیگران، عزت نفس او را نیز کاهش میدهد.
براساس یافتههای پژوهشهای پیشین، هرچه عزت نفس فردی کمتر باشد، بیشتر احتمال دارد که خشونت عاطفی را تجربه کند. از آنجا که هل دادن به تاریکی نیز یکی از انواع خشونت عاطفی است، هرچه قربانی احساس حقارت بیشتری داشته باشد، بیشتر به تاریکی هل داده میشود. همچنین، تکرار این رفتارها و تسلیم دائمی و سکوت همیشگی قربانی در برابر رفتار شریک عاطفیاش، باعث میشود تا قربانی به آن عادت کرده و این رفتار در دیگر روابط او نیز دیده شود.
هلدادهشدن به تاریکی پیامدهای روانشناختی و رفتاری دارد. سردرگمی، احساس عجز، اضطراب، آشفتگی و عزت نفس پایین از جمله پیامدهای روانشناختی و بحث و جدل، ناامیدی، زیرسؤال بردن دیدگاههای خود، ناتوانی در تصمیمگیری، تسلیم شدن و سکوت برای اجتناب از ایجاد تنش و وابستگی به هلدهنده به تاریکی از جمله پیامدهای رفتاری تجربهی این نوع خشونت است. راهحل برونرفت از تاریکی، اطمینان قربانی از دانستههای خود، داشتن اعتماد بهنفس بهجای احساس حقارت، گفتن و ابراز احساسات خود و جرئت انجام اقدامات لازم برای نجات رابطه است. به قربانیان چنین روابطی توصیه میشود تا اعتماد بیشتری به خود داشته باشند، از آنچه که فکر میکنند درست است دفاع کنند و حتی زمانی که شریک عاطفی اهمیتی به گفتههای ایشان نمیدهد، احساسات خود را بیان کنند.
[1]. gaslighting: به پیشنهاد دکتر علیرضا زمانی در شمارهی 163 مجلهی بخارا، هلدادن به تاریکی ترجمهی مناسبی برای برای واژهی gaslighting است. -م.
[2] .Patrick Hamilton
[3] .George Cukor
[4] .gaslighter
[5] .Petric
[6] .Spear
[7] .Bani
[8] .Fletcher
[9] .Stern
[10] .disbelief
[11] .defense
[12] .depression
منبع: شمارهی ۱۷۵ سپیدهدانایی/ مهر ۱۴۰۳