اینجانب کیانوش هاشمیان، متولد اردیبهشت ماه ۱۳۲۲، تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در ایران به پایان رساندم. دوران دبیرستان را در دبیرستان جم قلهک گذراندم و در رشتهی علوم تجربی (که در آن زمان به نام طبیعی شناخته میشد) تحصیل کردم. پس از اتمام دورهی متوسطه، در دانشکدهی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شدم و به مدت شش ماه در این رشته تحصیل کردم. سپس، برای ادامهی تحصیل به ایالات متحدهی آمریکا مهاجرت نمودم.
تحصیلات دانشگاهی در آمریکا
با ورود به آمریکا، مستقیماً به ایالت کالیفرنیا رفتم و تحصیلات خود را در رشتهی پزشکی ادامه دادم. در خلال دروس دانشگاهی، با درس روانشناسی آشنا شدم که نقطهی عطفی در مسیر تحصیلی و حرفهای من شد. علاقهی فزایندهام به این رشته باعث شد، با مشورت استاد راهنما، به رشتهی نوپای «بیولوژی فضایی و روانشناسی فضایی»[1] جذب شوم. این تغییر مسیر بهحدی تأثیرگذار بود که تحصیلات خود را در این زمینه ادامه دادم و موفق به اخذ مدرک لیسانس و کارشناسیارشد از دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو شدم.
تجربهی تحصیلی در فرانسه و بازگشت به آمریکا
پس از اتمام دورهی کارشناسیارشد، علاقهمند به ادامهی تحصیل در دانشگاه سوربون پاریس شدم و پذیرش این دانشگاه را دریافت کردم. اما بهدلیل شرایط اجتماعی خاص آن دوران، ازجمله جنبشهای دانشجویی و فرهنگی (مانند دورهی هیپیها در سانفرانسیسکو)، تنها دو هفته در فرانسه اقامت داشتم و تصمیم به بازگشت به آمریکا گرفتم.
پایاننامهی کارشناسیارشد و مطالعات میدانی
موضوع پایاننامهی کارشناسیارشد من «بررسی فرهنگ هیپیها در سانفرانسیسکو» بود. این پژوهش مبتنی بر مطالعهی میدانی و زندگی دوماهه در میان هیپیها انجام شد. هدف اصلی تحلیل سبک زندگی، باورها، و تأثیرات روانی ـ اجتماعی این جریان بود. اگرچه خودم هرگز به مصرف موادمخدر گرایش پیدا نکردم، توانستم از نزدیک این فرهنگ را بررسی کنم.
دکترای تخصصی در روانشناسی
برای مقطع دکتری، به دانشگاه فلوریدا رفتم و رسالهی خود را با موضوع «تأثیر اضطراب بر حافظه و عملکرد شناختی» به انجام رساندم. در این پژوهش، نظریهای رایج در آن زمان را مورد آزمون قرار دادم که ادعا میکرد انسان تنها قادر به حفظ و پردازش هفت رقم در حافظهی کوتاهمدت است. من با طراحی آزمایشی مبتنی بر دو گروه کنترل (آرامش و اضطراب) نشان دادم که افراد در شرایط آرامش میتوانند هشت رقم را بهخاطر بسپارند و عملیات ریاضی (جمعزدن دو رقم و تشخیص بالاترین و پایینترین مجموع) را انجام دهند، درحالیکه گروه تحت اضطراب حتی در بهخاطرآوری اعداد نیز ناتوان بودند. این پژوهش نظریهی پیشین را رد کرد و تأثیر منفی اضطراب بر حافظه را بهصورت علمی اثبات نمود.
همکاری با پروفسور ریچارد لازاروس
پس از اخذ مدرک دکتری، به کالیفرنیا بازگشتم و با پروفسور ریچارد لازاروس، روانشناس برجسته در حوزهی استرس و اضطراب، همکاری علمی داشتم. این دوره فرصتی ارزشمند برای توسعهی تحقیقاتم در زمینهی روانشناسی شناختی و هیجانی بود.
مسیر تحصیلی و پژوهشی من از پزشکی به روانشناسی و سپس به تخصص در حافظه و اضطراب تغییر یافت. تأکید اصلی تحقیقاتم بر تعامل بین هیجانهای انسانی و عملکردهای شناختی بوده است. امروز با گذشت سالها همچنان به مطالعه و پژوهش در این حوزه ادامه میدهم.
تجربیات حرفهای و مقایسهی سیستمهای آموزشی
فعالیتهای دانشگاهی در ایران
پس از بازگشت به ایران، بهعنوان عضو هیئت علمی در مدرسهی عالی دختران (که بعدها به دانشگاه فرح پهلوی تغییر نام یافت) مشغول به تدریس شدم. با وقوع انقلاب فرهنگی، این مرکز تحت عنوان دانشگاه الزهرا به فعالیت خود ادامه داد و من تا زمان بازنشستگی در این دانشگاه به آموزش و پژوهش اشتغال داشتم. حتی پس از بازنشستگی نیز تا سال گذشته، به مدت ۵۴ سال، بهصورت مستمر به تدریس پرداختم.
فعالیتهای بالینی
همزمان با تدریس، از سال۱۳۵۰ کار بالینی خود را در حوزهی اختلالات روانتنی (سایکوسوماتیک) آغاز کردم و با همکاری یک متخصص زنان به ارائهی خدمات درمانی پرداختم. این همکاری تا امروز ادامه یافته و همچنان در کلینیک شخصی خود به فعالیت مشغول هستم.
مقایسهی سیستمهای آموزشی: آمریکا، اروپا، و ایران
۱. سیستم آموزشی آمریکا
در ایالات متحد، بهویژه در رشتهی روانشناسی، دانشجویان پس از اخذ لیسانس بهشدت تشویق میشوند تا تحصیلات خود را در مقطع کارشناسیارشد ادامه دهند، زیرا مدرک کارشناسی بهتنهایی برای ورود به بازار کار کافی نیست. در این سیستم تأکید اصلی بر کارهای عملی و تجربی است. بهعنوان مثال، در مقطع کارشناسیارشد روانشناسی بالینی، دانشجویان موظف به گذراندن دورههای عملی در بیمارستانها و مراکز درمانی هستند.
تجربهی شخصی من در این زمینه شامل چهار سال کار بهعنوان تکنسین روانپزشکی در بیمارستان راس[2] در حومهی سانفرانسیسکو بود. این دوره فرصتی ارزشمند برای مواجهه با بیماران متنوع ازجمله مبتلایان به اختلالات نوروتیک، شخصیتی، و سایکوتیک در بخش سرپایی بیمارستان فراهم کرد.
۲. سیستم آموزشی اروپا
در کشورهای اروپایی، مانند سوئد و نروژ، رویکردی متفاوت حاکم است. در این سیستم، دانشجویان پس از اتمام لیسانس تشویق میشوند تا قبل از ورود به مقطع کارشناسیارشد، مدتی در جامعه مشغول به کار شوند. دولت از این دورههای کاری حمایت میکند و به آنها اعتبار[3] تعلق میگیرد. این رویکرد باعث میشود دانشجویان پیش از ادامهتحصیل، با نیازهای جامعه آشنا شده و مهارتهای عملی خود را تقویت کنند. چنین تجربهای نهتنها به غنای علمی آنها میافزاید، بلکه امکان ورود آگاهانهتر به مقاطع بالاتر را فراهم میسازد.
۳. سیستم آموزشی ایران
در ایران، اگرچه ساختار آموزشی عمدتاً مبتنی بر مدل آمریکایی است، فقدان ارتباط مؤثر بین دانشگاه، صنعت، و کمبود فرصتهای عملی برای دانشجویان از چالشهای اصلی محسوب میشود. درحالیکه در اروپا، دانشجو پس از لیسانس به جامعه بازمیگردد، در ایران این ارتباط ضعیف است و بسیاری از فارغالتحصیلان بدون تجربهی کافی وارد بازار کار میشوند.
به نظر من، سیستم آموزشی اروپایی بهدلیل تأکید بر ترکیب تحصیل و کار عملی و همچنین مسئولیتپذیری اجتماعی دانشجویان از کارآمدی بیشتری برخوردار است. این مدل نهتنها به دانشجو امکان میدهد تا آموختههای خود را در جامعه محک بزند، بلکه از انفعال علمی و دوری از واقعیتهای اجتماعی جلوگیری میکند. در مقابل، سیستم آمریکایی اگرچه ازنظر پژوهشمحوری قوی است، گاه بهدلیل شتاب برای ادامهتحصیل فرصت تجربهی عملی کافی را از دانشجو میگیرد.
سیستم ایران نیز نیازمند بازنگری اساسی درجهت تقویت پیوند بین دانشگاه و محیط کار است تا دانشجویان بتوانند، همگام با تحصیل، مهارتهای مورد نیاز جامعه را کسب کنند.
در بررسی نظامهای آموزشی کشورهای مختلف بهویژه کشورهای اسکاندیناوی شامل سوئد، نروژ، دانمارک، و فنلاند شاهد رویکردی متفاوت و جامعهمحور هستیم. این کشورها با فلسفهای منسجم رابطهی دوسویهای بین دانشجو و جامعه برقرار کردهاند. در این سیستم، دانشجویان نهتنها در طول دورهی لیسانس از حقوق تحصیلی برخوردار میشوند، بلکه پس از فارغالتحصیلی موظف به ارائهی خدمت به جامعه هستند. این دوره خدمت بهعنوان معیاری ارزشمند برای ارزیابی صلاحیت آنان جهت ورود به مقطع کارشناسیارشد محسوب میشود. چنین رویکردی، ضمن ایجاد حس مسئولیتپذیری اجتماعی، امکان کاربردیکردن آموختههای نظری را فراهم میآورد.
در مقابل، سیستم آموزشی ایران عمدتاً از الگوی آمریکایی تبعیت میکند که با پیوستگی مقاطع تحصیلی و تأکید یکجانبه بر مباحث نظری همراه است. این ویژگیها به شکلگیری چالشهای متعددی منجر شده است؛ ازجمله احساس ناکارآمدی دانشجویان پس از اتمام هر مقطع که آنان را به ادامهتحصیل تا سطوح بالاتر سوق میدهد. تنها در موارد معدودی، که دانشگاهها با مراکز درمانی همکاری مستقیم دارند، فرصتی برای کسب تجارب عملی فراهم میشود.
بهعنوان رواندرمانگری، با تمرکز بر حوزهی اضطراب و اختلالات روانی، معتقدم موفقیت در این حرفه مستلزم آشنایی با رویکردهای مختلف درمانی است. برخلاف تخصصهای پزشکی که هر رشته حوزهای مجزا دارد، رواندرمانی نیازمند نگاهی جامعنگر و همهجانبه است. مراجعان با مسائل و دغدغههای چندبُعدی مراجعه میکنند که ریشه در گذشته داشته، درحالحاضر، تجلی یافته و تأثیراتی بر آیندهی آنان خواهد داشت. جالبتوجه آنکه بسیاری از مراجعان، بهویژه مدیران و صاحبان کسبوکار، نه بهدلیل مشکلات روانی مشخص، بلکه برای ارتقای کیفیت زندگی و دستیابی به سلامت روان بیشتر به رواندرمانگر مراجعه میکنند.
برای ارتقای سیستم آموزشی روانشناسی در ایران، ضروری است پیوند عمیقتری بین دانشگاه و محیطهای کاری برقرار شود. ایجاد الزام برای گذراندن دورههای کارآموزی عملی بین مقاطع تحصیلی، تأکید بیشتر بر مهارتهای عملی در کنار مباحث نظری، و تقویت حس مسئولیتپذیری اجتماعی در دانشجویان، ازجمله راهکارهای مؤثری است که میتواند به تربیت روانشناسانی کارآمد و پاسخگو به نیازهای واقعی جامعه بینجامد. این تحول در نهایت به ارتقای کیفیت خدمات روانشناختی و پاسخگویی بهتر به نیازهای متنوع جامعه منجر خواهد شد.
رویکرد جامعنگر در رواندرمانی: تحلیل چهارچوب تشخیصی و درمانی
در حرفهی پزشکی، تخصصگرایی به گونهای است که یک متخصص مغز و اعصاب نمیتواند در حوزهی ارتوپدی فعالیت کند. اما در رواندرمانی، ماهیت پیچیده و چندبُعدی انسان ایجاب میکند که درمانگران از رویکردی جامعتر و یکپارچه بهره ببرند. نظریهپردازان مختلف هریک از زوایای گوناگون به بررسی انسان پرداختهاند و این تنوع نظری ضرورت آشنایی درمانگر با مکاتب مختلف را آشکار میسازد.
انسان بهعنوان موجودی پیچیده دارای ابعاد مختلفی است که گذشته، حال، و آینده او را در بر میگیرد. هنگام مواجهه با مراجعان نهتنها باید به وضعیت فعلی آنان توجه کرد، بلکه باید ریشههای تاریخی مشکلات و تأثیرات احتمالی مداخلات درمانی بر آیندهی آنان را نیز در نظر گرفت. بسیاری از مراجعان، بهویژه مدیران و فعالان اقتصادی، نه بهدلیل اختلالات روانی مشخص، بلکه برای ارتقای کیفیت زندگی و تحکیم سلامت روانی خود به رواندرمانگر مراجعه میکنند. اینجاست که اهمیت رواندرمانی یکپارچهنگر[4] آشکار میشود.
در فرایند ارزیابی و درمان، از چهارچوب تشخیصی چهاربُعدی استفاده میکنم:
- انحراف:[5] بررسی میزان تطابق یا عدم تطابق افکار، احساسات، و رفتار فرد با هنجارهای اجتماعی پذیرفته شده است. هر جامعهای دارای استانداردهای خاص خود است که رفتارهای قابل قبول و غیرقابل قبول را تعریف میکند.
- پریشانی:[6] ارزیابی میزان ناراحتی و اضطرابی که فرد در مواجهه با چالشهای روزمره تجربه میکند. این بُعد به توانایی فرد در سازگاری با شرایط مختلف زندگی مربوط میشود.
- نقص عملکرد:[7] بررسی تأثیر مشکلات روانی بر عملکردهای مختلف زندگی ازجمله شغلی، تحصیلی، خانوادگی، و اجتماعی.
- خطر:[8] ارزیابی احتمال بروز رفتارهای پرخطر برای خود یا دیگران که نیاز به مداخلات فوری دارد.
برای درک بهتر این چهارچوب، مثالی از یک مراجع را ذکر میکنم: فردی از یکی از محلات تهران، که دارای خردهفرهنگ خاصی بود، با رفتارهای غیرمعمول به مطب مراجعه کرد. این مورد اهمیت توجه به زمینه فرهنگی و اجتماعی مراجعان را نشان میدهد.
رویکرد یکپارچهنگر، در رواندرمانی، درمانگر را قادر میسازد تا با درنظرگرفتن تمامی این ابعاد برنامهی درمانی جامعتر و مؤثرتری را طراحی کند. این نگاه چندبُعدی امکان درک عمیقتر مشکلات مراجعان و ارائهی راهکارهای متناسب با ویژگیهای فردی و فرهنگی آنان را فراهم میآورد.
رویکرد بالینی در مواجهه با مراجعان چالشبرانگیز: تحلیل یک مورد عملی
در مواجهه با مراجعان، رواندرمانگران نیازمند انعطافپذیری و مهارتهای ارتباطی ویژهای هستند. نمونهی بارز این موضوع را در مراجعهی یکی از مراجعان تجربه کردم که با رفتاری غیرمعمول وارد اتاق شد. پس از سلام و احوالپرسی اولیه، بهجای پاسخ به سؤالات معمول دربارهی مشکلش، شروع به بررسی محیط اتاق و اظهارنظر دربارهی تابلوهای موجود کرد. لحن و رفتارش حاکی از نوعی خودمانیگری غیرمعمول بود که در نهایت به بیرونآوردن یک قمه از جورابش و قراردادن آن روی میز انجامید.
در چنین موقعیتهای حساسی، واکنش درمانگر از اهمیت حیاتی برخوردار است. رویکرد من در این شرایط حفظ آرامش و ادامهی گفتوگو به شیوهای طبیعی بود، بدون آنکه به شیء خطرناک توجه خاصی نشان دهم. این رفتار مبتنی بر این اصل است که درمانگر باید توانایی تطبیق خود با هر نوع مراجعی را داشته باشد، چه فردی از طبقهی مرفه جامعه باشد، چه شخصی با پیشینهی فرهنگی متفاوت.
در فرایند ارزیابی، چهار معیار اساسی (4D) را مد نظر قرار میدهم: انحراف از هنجارهای اجتماعی (Deviance)، میزان پریشانی (Distress)، سطح اختلال در عملکرد (Dysfunction)، و میزان خطرناکبودن رفتار (Danger). این چهارچوب تشخیصی به درمانگر کمک میکند تا تصویر جامعی از وضعیت مراجع به دست آورد.
علائم بالینی متعددی در تشخیص اهمیت دارند: از نحوهی نشستن و برقراری ارتباط چشمی گرفته تا تغییرات فیزیولوژیک مانند کاهش وزن، اختلال در خواب، و اشتها. این نشانهها زمانی ارزش تشخیصی بیشتری پیدا میکنند که با اطلاعات حاصل از پرسشنامههای استانداردشده (که باید برای فرهنگ ایرانی هنجاریابی شده باشند) تکمیل شوند.
مواجهه با مقاومت درمانی از چالشهای مهم در فرایند درمان است. در مواردی که مراجع از پاسخگویی امتناع میورزد، استفاده از تکنیکهای غیرمستقیم مانند طرح لطیفه (و نه جوک که ممکن است حاوی پرخاشگری باشد) میتواند در کاهش تنش و ایجاد ارتباط مؤثر باشد. این مهارتهای ظریف ارتباطی بخشی از هنر رواندرمانی محسوب میشوند که به درمانگر امکان میدهد، حتی در دشوارترین شرایط، مسیر درمان را پیش ببرد. رویکرد من در درمان ترکیبی از مشاهدهی دقیق، استفاده از ابزارهای استاندارد، و ایجاد رابطهی درمانی مؤثر است. این نگرش یکپارچهنگر به من کمک کرده است تا بتوانم در مواجهه با طیف وسیعی از مراجعان، از آنان که بهدنبال حل مشکلات حاد روانی هستند تا کسانی که صرفاً در جستوجوی ارتقای کیفیت زندگی خودند، خدمات درمانی مؤثری ارائه دهم.
تحلیل تأثیر شبکهی خانوادگی و محیط رشد بر شکلگیری شخصیت
در بررسی عوامل مؤثر بر رشد روانی فرد، شبکهی خانوادگی از اهمیت بنیادینی برخوردار است. این شبکه تنها به والدین و خواهر و برادرها محدود نمیشود، بلکه شامل تمامی اعضای گستردهی خانواده ازجمله خاله، عمو، دایی، پسرخاله، پسردایی، و حتی نوهی عموها میشود. هریک از این روابط میتوانند تأثیرات ماندگاری بر روان کودک داشته باشند. برای نمونه، حتی یک تعامل ساده، مانند بوسیدن کودک توسط نوهی عمویی که ریش دارد، ممکن است خاطرهای عمیق در ذهن کودک ثبت کند که سالها بعد بر رفتارش تأثیر بگذارد.
ساختار خانواده و کیفیت روابط بین اعضای آن نقش تعیینکنندهای در رشد روانی فرد دارد. مواردی مانند طلاق والدین، ترتیب تولد فرزندان (اول، دوم، سوم)، و الگوهای ارتباطی حاکم بر خانواده همگی از عوامل مؤثر محسوب میشوند. بهویژه، فضای عاطفی حاکم بر خانواده میتواند تأثیرات عمیقی بر شکلگیری جهانبینی کودک داشته باشد. برای مثال، خانوادهای که دائماً درحال ابراز بدبینی و شک نسبت به دیگران است، این نگرش را به کودک نیز منتقل میکند. جملاتی مانند «به همسایهها نگاه کن، ماشینشان را عوض کردهاند، از کجا این پول را آوردهاند؟» یا «وضعیتشان یکباره زیرورو شده» ممکن است به ظاهر بیاهمیت به نظر برسند، اما، در واقع، درحال شکلدهی به ذهنیت کودک هستند.
تحقیقات نشان دادهاند که قرارگرفتن مداوم کودک در معرض چنین فضای بدبینانهای میتواند او را در موقعیت دشواری قرار دهد که به آن «دوگانگی شناختی» گفته میشود. این وضعیت در طولانیمدت میتواند فرد را مستعد ابتلا به اختلالات روانی جدی مانند اسکیزوفرنی کند، هرچند این به معنای رابطهی علّی مستقیم نیست.
یکی دیگر از عوامل مؤثر، پدیدهی «سرگردانی اجتماعی» است که زمانی رخ میدهد که خانواده از وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی بالاتری به سطح پایینتری سقوط کند. برای مثال، خانوادهای که در محلهی شمیران زندگی میکرده و بهدلیل ورشکستگی پدر مجبور به فروش خانه و نقلمکان به محلهای پایینتر شده است با چالشهای روانی خاصی روبهرو میشود. این تغییر ناگهانی در سبک زندگی نهتنها بر بزرگسالان، بلکه بر کودکان خانواده نیز تأثیرات عمیقی میگذارد و میتواند به بحران هویت و احساس ناامنی منجر شود.
این مثالها نشان میدهند که چگونه محیط رشد و شبکهی روابط خانوادگی میتواند بهصورت زیربنایی بر ساختار شخصیت، باورها، و الگوهای رفتاری فرد تأثیر بگذارد. درک این روابط برای هر رواندرمانگری، که قصد دارد به ریشهیابی مشکلات مراجعان خود بپردازد، ضروری است.
تحلیل جامع تأثیر عوامل محیطی و اجتماعی بر شکلگیری شخصیت
در بررسی عوامل مؤثر بر رشد روانی فرد، علاوهبر شبکهی خانوادگی، که پیشتر مورد بحث قرار گرفت، باید به تأثیر محیط آموزشی و اجتماعی نیز توجه ویژه داشت. زمانی که خانوادهای بهدلیل شرایط اقتصادی مجبور به نقلمکان از محلهای مرفه به منطقهای پایینتر مانند تهرانپارس یا میدان خراسان میشود، این جابهجایی جغرافیایی، که از آن بهعنوان «سرگردانی اجتماعی» یاد میکنیم، تأثیرات عمیقی بر روان کودک میگذارد. کودک در این شرایط ناگزیر است خود را با محیط جدیدی وفق دهد که ممکن است ازنظر فرهنگی و اجتماعی با محیط پیشین او تفاوتهای چشمگیری داشته باشد. این نوسان محیطی میتواند به شکلگیری جهانبینی خاصی در کودک منجر شود و در موارد حاد حتی وی را مستعد اختلالات روانی جدی مانند اسکیزوفرنی کند.
محیط آموزشی، از مهدکودک تا دانشگاه، شبکهی دیگری است که نقش تعیینکنندهای در شکلگیری شخصیت فرد دارد. در این محیط کودک نهتنها با محتوای آموزشی، بلکه با روابط پیچیدهی اجتماعی نیز مواجه میشود. پدیدههایی مانند قلدری (بولینگ) که امروزه در قالب سایبربولینگ نیز ظهور کرده است، یا رفتارهای تمسخرآمیز همسالان میتواند تأثیرات ماندگاری بر روان کودک بگذارد. حتی رفتار معلمان و کادر آموزشی، ازجمله تهدیدهایی مانند «اگر درس نخوانی به زیرزمین میروی» که تصاویر ترسناکی در ذهن کودک ایجاد میکند، در شکلگیری تصورات و باورهای او مؤثر است.
شبکهی سوم تأثیرگذار، محیط اجتماعی گستردهتر است که شامل تعاملات فرد در محله، وسایل حملونقل عمومی، و فضاهای جمعی میشود. این محیطها نیز هرکدام به سهم خود در شکلدهی به شخصیت فرد نقش دارند.
نکتهی حائز اهمیت در جامعهی ایرانی، تغییرات نسلی است که بهویژه در نسل آلفا (متولدین پس از سال ۲۰۱۰) مشهود است. این نسل که در عصر هوش مصنوعی رشد میکند، با چالشهای منحصربهفردی روبهرو است. یکی از این چالشها، تعارض بین سبک تربیتی سنتی مبتنی بر دستورات مطلق («بکن»، «نکن») با فضای باز و پرسشگرانهای است که کودک در خارج از خانه با آن مواجه میشود. این تعارض میتواند به بحرانهای هویتی و رفتاری منجر شود.
در فرایند رواندرمانی توجه به این شبکههای سهگانه (خانوادگی، آموزشی، و اجتماعی) و تأثیرات متقابل آنها بر یکدیگر از اهمیت حیاتی برخوردار است. درمانگر باید با دقت تمام این عوامل را در تشخیص و درمان مدنظر قرار دهد، چراکه هریک از این عناصر میتوانند در شکلگیری مشکل مراجع نقش داشته باشند. پرسشهایی مانند «تجربهی تو از مدرسه چگونه بود؟» یا «روابطت با همسالانت چه ویژگیهایی داشت؟» ممکن است در نگاه اول ساده به نظر برسند، اما، در واقع، کلیدهای ارزشمندی برای درک عمیقتر شخصیت و مشکلات مراجع هستند. این نگاه جامعنگر است که به درمانگر امکان میدهد تصویر کاملتری از مراجع خود داشته باشد و راهکارهای درمانی مؤثرتری ارائه دهد.
تحلیل تعارضات تربیتی و شکلگیری سبکهای شناختی در کودکان
در بررسی نظامهای تربیتی معاصر شاهد تعارض فزایندهای بین الگوهای خانوادگی و واقعیتهای اجتماعی هستیم. زمانی که خانوادهای با سبک تربیتی آمرانه و مبتنی بر دستورات مطلق (گفتمان مسلط خانوادگی) تصمیم میگیرد فرزند خود را در مدارس غیرانتفاعی خاص ثبتنام کند، ناهماهنگی عمیقی بین محیط خانه و مدرسه ایجاد میشود. این تعارض زمانی تشدید میگردد که کودک در محیط مدرسه با همسالانی مواجه میشود که از امکاناتی مانند تلفنهای همراه پیشرفته برخوردارند، درحالیکه در خانه با محدودیتهای شدید روبهروست.
نمونهی بارز این تعارض را میتوان در خانوادههای شمال تهران مشاهده کرد که با شکایت از امتناع فرزندشان از مدرسهرفتن بهدلیل نداشتن آیفون مواجه هستند. از یک سو، خانواده با گفتمان «بکن ـ نکن» سعی در کنترل رفتار کودک دارد و ازسویدیگر، کودک در مدرسه با واقعیت متفاوتی مواجه میشود که در آن همسالانش از آخرین فناوریها بهرهمندند. این ناهمخوانی بین ارزشهای خانوادگی (ترویجهای تربیتی) و واقعیتهای اجتماعی میتواند پیامدهای شناختی و روانی عمیقی داشته باشد.
در چنین شرایطی، چهار شبکهی اصلی تأثیرگذار بر رشد کودک، یعنی شبکهی خانوادگی، شبکهی آموزشی، شبکهی اجتماعی، و شبکهی ارتباطی، در تعامل پیچیدهای قرار میگیرند. زمانی که بین این شبکهها ناهماهنگی وجود دارد، ممکن است سبکهای شناختی خاصی در کودک شکل بگیرد. یکی از این سبکها «وابستگی به میدان»[9] است که در آن کودک بدون تفکر انتقادی و صرفاً براساس آنچه در محیط میبیند تصمیم میگیرد و رفتار میکند. چنین کودکی ممکن است به فردی تبدیل شود که، بدون بررسی و سنجش، هر آنچه در محیط میبیند میپذیرد، صرفاً به این دلیل که دیگران نیز آن را پذیرفتهاند.
این وضعیت برای درمانگران چند پیامد مهم دارد:
- ضرورت توجه به ناهماهنگی بین شبکههای مختلف تأثیرگذار بر کودک.
- لزوم ارزیابی سبک شناختی مراجع و تناسب آن با روش درمانی انتخابشده.
- اهمیت درک عمیق تعارضات ارزشی که مراجع با آن مواجه است.
- نیاز به ارائهی راهکارهایی برای کاهش تعارضات بین محیطهای مختلف زندگی کودک.
درمانگران باید به این نکته توجه داشته باشند که چنین تعارضاتی میتواند به شکلگیری الگوهای فکری و رفتاری خاصی در کودکان منجر شود که ممکن است در بزرگسالی به چالشهای روانی بیشتری منجر گردد. بنابراین، در فرایند درمان، توجه همزمان به تمام شبکههای تأثیرگذار و تعاملات بین آنها از اهمیت ویژهای برخوردار است.
ویژگیهای اساسی یک درمانگر مؤثر در شرایط کنونی
در پاسخ به این پرسش اساسی، که یک درمانگر در شرایط فعلی باید واجد چه ویژگیهایی باشد، باید میان ویژگیهای ذاتی و اکتسابی تمایز قائل شد. نخستین و بنیادیترین ویژگی، صداقت درمانگر با خود و مراجع است. درمانگری که نقش بازی میکند یا خود را آنگونه که نیست نمایش میدهد هرگز نمیتواند رابطهی درمانی مؤثری برقرار کند. این نکته حائز اهمیت است که بسیاری از مراجعان، علیرغم نداشتن دانش تئوری، از هوش هیجانی بالایی برخوردارند و میتوانند عدم صداقت درمانگر را تشخیص دهند. نمونهی بارز این موضوع را میتوان در مهارت فروشندگان قدیمی بازار مشاهده کرد که با توانایی بالا در تشخیص نیات واقعی مشتریان بهنوعی روانشناسان عملی محسوب میشدند.
ویژگی دوم، که از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است، رازداری مطلق است. اعتماد مراجع به درمانگر سنگ بنای رابطهی درمانی است و این اعتماد تنها در سایهی حفظ محرمانگی اطلاعات شکل میگیرد. حتی در مواردی که همسر مراجع تقاضای اطلاعات کند، درمانگر موظف است اصل رازداری را رعایت کند و پیشنهاد جلسات مشترک را بدهد. این تعهد حرفهای تاحدی است که حتی وکیل مراجع نیز بدون مجوز قانونی خاص نمیتواند به پروندهی درمانی دسترسی داشته باشد.
سومین ویژگی مهمْ خودآگاهی درمانگر است. درمانگر باید نسبت به پیشفرضها، سوگیریها، و احساسات خود در مواجهه با مراجع آگاه باشد. این خودآگاهی به درمانگر کمک میکند تا برداشتهای شخصی خود را از فرایند تشخیص و درمان جدا کند. در واقع، درمانگر باید بتواند میان نگاه بدبینانه، خوشبینانه، یا تأییدگرایانهی خود تمایز قائل شود و آنها را مدیریت کند.
در نهایت، درمانگر مؤثر کسی است که بتواند با یکپارچگی شخصیتی، صداقت، رازداری، و خودآگاهی فضایی امن و قابل اعتماد برای مراجع ایجاد کند. این ویژگیها به درمانگر کمک میکند تا بهجای ایفای نقش قاضی، بهعنوان همراه و راهنمای مراجع عمل کند و پیشنهادهای درمانی خود را براساس نیازهای واقعی مراجع ارائه دهد. چنین رویکردی نهتنها در قوانین حرفهای روانشناسی Verankert شده، بلکه شرط ضروری برای ایجاد تغییرات مثبت در فرایند درمان محسوب میشود.
ملاحظات اخلاقی و حرفهای در رواندرمانی و ضرورت آموزش نظاممند
در حرفهی رواندرمانی رعایت اصول اخلاقی و حرفهای از اهمیت حیاتی برخوردار است. متأسفانه، شاهد آن هستیم که برخی از درمانگران بهصورت ناآگاهانه از واژگان و مفاهیم تخصصی مانند «طلاق» استفاده میکنند، درحالیکه از پیامدهای حقوقی و قانونی چنین توصیههایی آگاهی ندارند. یک درمانگر نمیتواند بهسادگی به مراجع پیشنهاد طلاق دهد، چراکه این کار مستلزم آگاهی دقیق از قوانین مربوط به حضانت، مهریه، و دیگر مسائل حقوقی است. چنین توصیههای نسنجیدهای میتواند برای درمانگر پیامدهای قانونی در پی داشته باشد.
این موضوع ضرورت خودارزیابی و خودشناسی درمانگر را آشکار میسازد. هر درمانگری پیش از آغاز فعالیت حرفهای باید به این پرسش اساسی پاسخ دهد که آیا واقعاً از عهدهی این مسئولیت خطیر برمیآید یا خیر. میزان تجربهی عملی و کیفیت دورههای آموزشی، که تحتنظر اساتید مجرب گذرانده است، از دیگر عوامل تعیینکننده در این زمینه محسوب میشود. صرف مطالعهی تئوریک تکنیکهای درمانی کافی نیست، بلکه تسلط عملی بر این تکنیکها و توانایی به کارگیری آنها در موقعیتهای واقعی درمان است که یک رواندرمانگر را شایسته میسازد.
در پاسخ به این سؤال، که چه مهارتهایی برای تربیت درمانگران کارآمد ضروری است، باید گفت فرایند آموزش رواندرمانی باید نظاممند و گامبهگام باشد. یک برنامهی آموزشی جامع برای درمانگران آینده میبایست شامل سلسلهمراتبی از مهارتهای پایه تا پیشرفته باشد. این برنامه باید بهگونهای طراحی شود که دانشجویان روانشناسی پس از گذراندن دورههای تئوری، تحت نظارت دقیق اساتید مجرب، به کسب تجربهی عملی بپردازند.
برای درک بهتر فرایند درمان، میتوان آن را به یک سمفونی تشبیه کرد. همانگونه که در یک سمفونی مقدمه، تم اصلی، و پایانبندی باید با هماهنگی کامل اجرا شوند، در رواندرمانی نیز جلسهی اول (تشخیص)، فرایند درمان، و پایان درمان باید با دقت و ظرافت خاصی طراحی و اجرا شود. درمانگر همچون رهبر ارکستر باید توانایی هدایت این فرایند را داشته باشد و بداند در هر مرحله چه تکنیکهایی را به کار گیرد تا نهایتاً نتیجهی مطلوب حاصل شود. این نگاه کلنگر و نظاممند به رواندرمانی است که میتواند به تربیت درمانگران کارآمد و مسئولیتپذیر منجر شود.
اصول بنیادین در آموزش و پرورش درمانگران بالینی
فرایند رواندرمانی را میتوان به اجرای یک سمفونی تشبیه کرد که در آن هر جلسه درمان شامل سه بخش مقدمه (جمعآوری اطلاعات و تشخیص)، بدنهی اصلی (فرایند درمان)، و پایانبندی (ارزیابی نتایج و خاتمهی درمان) است. این ساختار منسجم و پیوسته، برخلاف تصور رایج، صرفاً مجموعهای از جلسات مجزا نیست، بلکه فرایندی نظاممند است که نیازمند نظارت و ارزیابی مستمر اثربخشی مداخلات درمانی است.
در آموزش درمانگران، دو اصل اساسی باید مورد توجه قرار گیرد: اولاً، تسلط بر مبانی نظری و دانش پایه که شرط ضروری ورود به حرفهی رواندرمانی است. دانشجویانی که بدون درک عمیق این مبانی وارد کار عملی میشوند همچون پرستاری هستند که تفاوت تزریق عضلانی و داخل وریدی را نمیداند و ممکن است، بهجای درمان، آسیبرسان باشد. ثانیاً، کسب تجربهی عملی تحت نظارت اساتید مجرب که به دانشجویان امکان میدهد با انواع موارد بالینی و رویکردهای درمانی متناسب با هر مورد آشنا شوند.
برای ارتقای کیفیت خدمات رواندرمانی در جامعه پیشنهاد میشود:
- تأکید بر یادگیری مستمر و بهروزرسانی دانش تخصصی، همانند بهروزرسانی نرمافزارهای تلفن همراه.
- توسعهی برنامههای نظارتی و سوپرویژن برای درمانگران تازهکار.
- توجه به تفاوتهای فردی مراجعان و طراحی مداخلات درمانی اختصاصی.
- ایجاد نظام ارزیابی مستمر عملکرد درمانگران.
۵. تطبیق رویکردهای درمانی با تحولات جدید در حرفهی روانشناسی.
درمانگران باید همواره به خاطر داشته باشند که دانشْ قدرت حرفهای آنان را شکل میدهد. در عصر حاضر، که رویکردهای مدرن درمانی درحال تحول هستند، ضرورت بهروزماندن و انعطافپذیری در برابر یافتههای جدید از ملزومات اساسی این حرفه محسوب میشود. تنها از این طریق است که میتوان به ارتقای کیفیت خدمات رواندرمانی و در نهایت بهبود سلامت روان جامعه امیدوار بود.
تحولات پارادایمی در روانشناسی و پیامدهای آن در رواندرمانی معاصر
سیر تحول اندیشههای روانشناختی، از فروید تا دورهی متاپستمدرن، نشاندهندهی تغییرات بنیادین در درک ما از روان انسان است. مکتب روانکاوی فروید که در ابتدا بهعنوان پارادایم مسلط مطرح شد، با ظهور پستمدرنیسم به چالش کشیده شد. پستمدرنیسم، که ریشه در تحولات هنری (مانند آثار سالوادور دالی و پیکاسو) داشت، با مفاهیمی مانند شکاکیت، ساختارزدایی، و ساختارشکنی بنیانهای عقلگرایی دورهی روشنگری را مورد تردید قرار داد.
این تحولات فلسفی تأثیر عمیقی بر روانشناسی گذاشت و ما را به این درک رساند که نمیتوان با رویکردی یکسان به درمان تمام مراجعان پرداخت. همانگونه که سلیقههای سینمایی از فیلمهای هندی به هالیوودی و سپس اروپایی تغییر کرده است، رویکردهای درمانی نیز باید متناسب با ویژگیهای منحصربهفرد هر مراجع طراحی شوند. در دورهی متاپستمدرن کنونی تأکید بر تلفیق رویکردها و اجتناب از قطعیتگرایی مطلق است.
از منظر عصبشناختی، مغز انسان با ۱۰۰تریلیون نورون و ۵۰۰تریلیون سیناپس پیچیدهترین ساختار شناختهشده در جهان است. این شبکهی عظیم عصبی مسئول پردازش روزانه ۷۰ تا ۱۲۰هزار فکر است که ۹۰درصد آنها تکراری و متأسفانه ۷۵درصد از این افکار تکراری ماهیتی منفی دارند. این یافتهها اهمیت بازسازی الگوهای فکری در رواندرمانی را نشان میدهد.
در مواجهه با نسل آلفا (متولدین پس از ۲۰۱۰)، که اکنون در آستانهی جوانی قرار دارند، درمانگران با چالشهای بیسابقهای روبهرو هستند. پیشبینی میشود در کمتر از ده سال آینده تحولات فناوری و تغییرات اجتماعی نیازمند بازنگری اساسی در شیوههای درمانی خواهد بود. این امر مستلزم آن است که درمانگران، ضمن حفظ اصول بنیادین، همواره دانش خود را بهروز نگه دارند و انعطافپذیری لازم برای تطبیق با شرایط متغیر را در خود پرورش دهند.
در این مسیر، ترکیب خرد کهن و دانش نوین میتواند راهگشا باشد. همانگونه که نمیتوان نظریههای فروید را یکسره نادیده گرفت، نمیتوان در برابر یافتههای جدید نیز مقاومت کرد. هنر رواندرمانی در عصر حاضر، درک این واقعیت است که هر مراجع جهانی منحصربهفرد است و نیازمند رویکردی اختصاصی که از تلفیق نظریههای مختلف و متناسب با شرایط فردی او شکل گرفته باشد.
تحولات پارادایمی در رواندرمانی عصر دیجیتال: چالشها و فرصتها
در گذار از دوران سنتی به عصر دیجیتال شاهد تحولات بنیادین در حوزهی دانش و درمان هستیم. در گذشته، انتقال دانش مستلزم حمل دایرةالمعارفهای سنگین مانند بریتانیکا بود، حال آنکه امروزه دسترسی به اطلاعات در کسری از ثانیه ازطریق ابزارهایی مانند چتجیپیتی و موتورهای جستوجو ممکن شده است. این تحول دیجیتال تأثیر عمیقی بر نسل جدید گذاشته است، بهطوری که ضریب هوشی نسل آلفا (متولدین پس از ۲۰۱۰) به میزان قابل توجهی افزایش یافته است.
پیشبینی میشود که در دههی آینده پیشرفت فناوریهایی مانند تراشههای عصبی به سطحی برسد که تقریباً هر پرسشی را بتوان بیدرنگ پاسخ داد. این تحولات تنها محدود به حوزهی اطلاعات نیست، بلکه در پزشکی نیز شاهد ورود هوش مصنوعی به عرصههایی مانند تشخیص بیماری و حتی جراحیهای پیچیدهی مغز هستیم. نمونههای عملی مانند رباتهای پیشخدمت در لسآنجلس که توانایی سرویسدهی به ده میز را بهطور همزمان دارند، نشاندهندهی گسترش روزافزون فناوری در حوزههای خدماتی است.
این تحولات تأثیرات عمیقی بر بازار کار خواهد داشت. با جایگزینی رباتها در بسیاری از مشاغل صنعتی و خدماتی، الگوهای اشتغال دچار دگرگونی اساسی خواهد شد. در چنین شرایطی، حرفهی رواندرمانی نیز ناگزیر از تطبیق با این تغییرات است. رویکرد متاپستمدرن در رواندرمانی، که تلفیقی از یافتههای کلاسیک و نوین است، میتواند پاسخگوی این نیاز باشد.
تغییرات محیطی مانند آلودگی هوا نیز تأثیرات مستقیمی بر سلامت روان دارد. تحقیقات متخصصان مغز و اعصاب نشان میدهد که آلودگی هوا نهتنها میتواند به بروز تومورهای مغزی منجر شود، بلکه بر عملکرد شناختی و سلامت روان نیز تأثیر منفی میگذارد. این یافتهها بر ضرورت توجه به عوامل زیستمحیطی در فرایند درمان تأکید دارد.
در چنین شرایطی، رواندرمانگران با چالشهای متعددی روبهرو هستند:
- نیاز به بهروزرسانی مستمر دانش و مهارتها در مواجهه با تحولات سریع فناوری.
- لزوم درک عمیقتر از ویژگیهای نسلی و تغییرات شناختی در نسل آلفا.
- اهمیت توجه به عوامل زیستمحیطی در تشخیص و درمان.
- ضرورت تلفیق رویکردهای کلاسیک و مدرن در رواندرمانی.
۵. چگونگی حفظ ارتباط انسانی در عصر دیجیتال.
رواندرمانی در عصر حاضر بیش از هر زمان دیگری نیازمند انعطافپذیری، خلاقیت، و توانایی تلفیق دانش سنتی با فناوریهای نوین است. این حرفهی سنگین مسئولیت، در عین حفظ اصول بنیادین، باید بتواند خود را با تحولات سریع جامعه همگام کند تا همچنان نقش مؤثری در ارتقای سلامت روان ایفا نماید.
پیشگیری از فرسودگی شغلی در رواندرمانگران: ضرورت مراقبت از خود در حرفهای پرچالش
رواندرمانی، بهعنوان حرفهای که مستلزم درگیری عاطفی عمیق و گوشسپردن مداوم به رنجهای انسانی است، درمانگران را در معرض خطر جدی فرسودگی شغلی قرار میدهد. ماهیت این کار ایجاب میکند که درمانگر روزانه با حجم عظیمی از دردها، تعارضات، و بحرانهای مراجعان مواجه شود، بیآنکه فرصتی برای شنیدن تجربیات مثبت و شادیآفرین داشته باشد. این عدم تعادل بهتدریج میتواند به تخلیهی عاطفی و ازدسترفتن شور و اشتیاق حرفهای منجر شود.
درمانگرانی که ساعتهای طولانی و بدون وقفه کار میکنند، بهویژه آنان که از بعدازظهر تا نیمهشب به پذیرش مراجعان میپردازند، بهطور خاص در معرض این خطر قرار دارند. چنین برنامههای فشردهای نهتنها کیفیت خدمات درمانی را کاهش میدهد، بلکه زندگی شخصی و روابط خانوادگی درمانگر را نیز تحتتأثیر قرار میدهد. در این شرایط مفهوم «صلح درونی»، که سنگ بنای سلامت روان درمانگر است، به خطر میافتد و فرد به موجودی مکانیکی تبدیل میشود که صرفاً بهصورت روتین و بدون اشتیاق به کار خود ادامه میدهد.
برای مقابله با این چالشها، درمانگران باید به چند اصل کلیدی توجه کنند. نخست آنکه میان زندگی حرفهای و شخصی خود مرزهای مشخصی تعیین کنند. این مرزبندی نه نشانهی بیتوجهی به حرفه، بلکه شرط لازم برای ارائهی خدمات درمانی باکیفیت در بلندمدت است. دومین اصل، اختصاص زمان کافی برای فعالیتهای نشاطآور و تجدیدقوای روانی است. شرکت در مهمانیهای دوستانه، شنیدن لطیفه و شوخی، و پرداختن به سرگرمیهای شخصی میتواند به بازسازی انرژی روانی کمک کند.
تفاوت میان آسایش مادی و آرامش درونی نیز از نکات کلیدی است که درمانگران باید به آن توجه کنند. بسیاری از ما در پی فراهمآوردن آسایشهای مادی هستیم، غافل از آنکه آرامش واقعی از مسیر دیگری به دست میآید. برنامهریزی هوشمندانه و هدفمند برای اوقات فراغت، تمرین ذهنآگاهی، و پذیرش این واقعیت که هیچ درمانگری نمیتواند تمام مشکلات مراجعان را حل کند از دیگر راهکارهای مؤثر برای پیشگیری از فرسودگی شغلی است.
در نهایت، درمانگران باید به یاد داشته باشند که مراقبت از خود نه یک انتخاب، بلکه بخشی جداییناپذیر از مسئولیتهای حرفهای آنان است. تنها درمانگری که از سلامت روان و تعادل عاطفی برخوردار باشد، میتواند به دیگران در یافتن مسیر سلامت روان کمک کند. این امر حقیقتی ساده اما عمیق است که غفلت از آن میتواند هم به درمانگر و هم به مراجعان او آسیب برساند.
رواندرمانی در عصر تحولات: ضرورت انعطافپذیری و امیدواری
در حرفهی رواندرمانی تصمیمگیری مناسب مستلزم دو عنصر اساسی است: اطلاعات کافی و بهکارگیری صحیح این اطلاعات. این ترکیب است که به ما امکان دوراندیشی و ارائهی راهکارهای مؤثر را میدهد. بهعنوان درمانگر، من برای حفظ تعادل و پیشگیری از فرسودگی شغلی محدودیتهایی برای تعداد ویزیتهای روزانه قائل شدهام. منابع شادی و تجدید قوای من شامل موسیقی، طبیعتگردی، و سفر است که همواره بخشی از برنامهی زندگیام باقی میماند. حتی در محیط خانه نیز با ایجاد فضایی معنادار، آن را از یک «هاوس» صرف به «هوم» تبدیل میکنم ـ مکانی که آرامش و آسایش را توأمان فراهم میآورد.
برای دانشجویان عزیز روانشناسی تأکید میکنم که موفقیت در این حرفه مستلزم بهروزبودن و انعطافپذیری است. نباید به یک رویکرد خاص متعصب بود، بلکه باید با رویکردهای مختلف آشنا شد و بسته به نیاز هر مراجع، که موجودی منحصربهفرد با پیشینهی خانوادگی، اجتماعی، و آموزشی خاص خود است، روش مناسب را انتخاب کرد. امروزه با نسلی مواجهیم که به «نسل زی» و «نسل آلفا» معروفاند ـ نسلی که در محیطی سایبری پرورش یافته و ویژگیهای شناختی و عاطفی خاص خود را دارد. درمانگران باید خود را با این واقعیتهای جدید تطبیق دهند.
توجه به محیطزیست نیز از ملاحظات مهم معاصر است. در جهانی که با بحرانهای زیستمحیطی مانند کمبود آب و آلودگی هوا مواجه است، حتی نظامهای آموزشی نیز بهسمت دیجیتالیشدن پیش میروند تا از تخریب بیشتر جنگلها جلوگیری شود. این تحولات بر سلامت روان نسلهای جدید تأثیر مستقیم دارد و درمانگران باید این عوامل را در مداخلات خود لحاظ کنند.
در این مسیر پیچیده، «امید»، بهعنوان سرمایهی روانشناختی بنیادین، نقش کلیدی ایفا میکند. حفظ امیدواری نهتنها برای مراجعان، بلکه برای خود درمانگران نیز ضروری است. همانگونه که ضربالمثل فارسی میگوید: «امید چراغی است که در تاریکی میدرخشد.» این چراغ باید در وجود هر درمانگری روشن بماند تا بتواند، در تاریکترین لحظات زندگی مراجعان، راهنمای آنها باشد. یادگیری مستمر، انعطافپذیری در رویکردها، و حفظ امیدواری سه رکن اساسی برای رواندرمانگران در عصر حاضر محسوب میشوند.
[1]. Space Biology and Psychology
[2]. Ross Hospital
[3]. Credit
[4]. Integrative Psychotherapy
[5]. Deviance
[6]. Distress
[7]. Dysfunction
[8]. Danger
[9]. Field Dependence