در دنیایی که تعاملات انسانی بهطور فزایندهای در بستر دیجیتال شکل میگیرد، درک و همدلی با دیگران، بهویژه در فضاهای غیرحضوری، اهمیتی بیش از پیش یافته است. اما آیا میتوان با یک فعالیت ساده مانند مطالعهی داستانها، ظرفیت همدلی را در انسان تقویت کرد؟ پژوهش تجربی جدیدی از ماتایس بال و مارتاین ولتکامپ به این پرسش پرداخته است و نتایج قابلتوجهی ارائه میدهد که میتواند بر شیوهی نگاه ما به ادبیات، آموزش، و حتی سلامت روان تأثیرگذار باشد.
داستانخوانی؛ پلی میان ذهن و احساس
پژوهش حاضر با تمرکز بر نظریهی “انتقال عاطفی” این فرضیه را مطرح میکند که اگر خواننده در حین مطالعهی یک داستان در آن غرق شود و با شخصیتها همذاتپنداری کند، این تجربه میتواند موجب افزایش همدلی او در دنیای واقعی شود. در دو آزمایش جداگانه، شرکتکنندگانی که داستانی را خوانده و واقعاً در آن غوطهور شده بودند، تا یک هفته پس از خوانش، سطح بالاتری از همدلی از خود نشان دادند. در مقابل، آنهایی که چنین انتقالی را تجربه نکردند، حتی کاهش همدلی داشتند. نکته جالب اینجاست که شرکتکنندگانی که متون غیرداستانی خوانده بودند، هیچ تغییری در میزان همدلی خود نشان ندادند.
روایتهای داستانی: ابزاری برای تمرین همدلی
ما روزانه در معرض روایتهای مختلفی هستیم؛ از کتاب و فیلم گرفته تا سریال، تئاتر و حتی بازیهای ویدیویی. اینها صرفاً ابزار سرگرمی نیستند، بلکه «شبیهسازهای اجتماعی» هستند که به ما اجازه میدهند در قالبی امن، موقعیتها، احساسات و روابط انسانی را تجربه کنیم. داستانها به ما کمک میکنند تا با چالشها، ترسها، آرزوها و شادیهای دیگران آشنا شویم و آنها را درونی کنیم.
پژوهشهای پیشین نیز به ارتباط میان داستانخوانی و همدلی اشاره کردهاند، اما معمولاً درگیر این پرسش بودهاند که آیا این رابطه علّی است یا صرفاً همبستگی دارد؟ آیا داستانخوانی افراد را همدلتر میکند یا افراد همدلتر بهطور طبیعی به سمت ادبیات داستانی گرایش دارند؟ پژوهش بال و ولتکامپ با طراحی دقیق تجربی، امکان بررسی این پرسش را فراهم کرده و با استفاده از داستانهای واقعی و شرایط کنترلشده، پاسخی معتبر ارائه داده است.
تفاوت متون داستانی و غیرداستانی؛ چه چیزی ما را تحت تأثیر قرار میدهد؟
مطالعهی داستانها با مکانیسمی متفاوت از خواندن مقالات علمی یا گزارشهای خبری عمل میکند. ادبیات داستانی بر باورپذیری تأکید دارد، نه صرفاً صحت علمی. هدف آن ایجاد دنیایی است که اگرچه ممکن است واقعی نباشد، اما برای خواننده واقعی احساس شود. این تفاوت در شیوهی پردازش اطلاعات، به داستانها قدرت عاطفی بیشتری میدهد.
برای مثال، هنگامیکه فردی کتابی را دربارهی زندگی یک پناهنده میخواند و در آن غوطهور میشود، ممکن است به احساساتی دست یابد که با خواندن یک گزارش خبری دربارهی بحران مهاجرت هرگز آن را تجربه نخواهد کرد. این غرق شدن در داستان – که همان انتقال عاطفی نامیده میشود – کلید اصلی تأثیرگذاری است.
تجربهی زیستهی تخیلی: از ادبیات تا عصبشناسی
مطالعات عصبشناختی نیز نشان دادهاند که خواندن دربارهی یک تجربه، همان شبکههای مغزی را فعال میکند که تجربهی واقعی آن رویداد. به عبارتی، ذهن ما تفاوت زیادی میان «دیدن» و «تصور کردن» قائل نیست. بنابراین زمانیکه خواننده با شخصیت داستان همذاتپنداری میکند، از دیدگاه او جهان را میبیند، احساساتش را تجربه میکند و از درون به درکش میرسد. این فرآیند همان تمرین همدلی است.
علاوه بر این، داستانها به انسان اجازه میدهند تا فراتر از محدودیتهای زمان و مکان، خود را جای دیگران بگذارد. این فرصتی است که زندگی روزمره به ندرت آن را فراهم میآورد. احساس همدردی با یک شخصیت داستانی، بهتدریج به بخشی از خودپندارهی فرد تبدیل میشود و بر نگرشها، تصمیمها و تعاملات واقعی او اثر میگذارد.
چرا داستانها بیشتر از واقعیت به ما انگیزه کمک کردن میدهند؟
پدیدهی «بیحسی روانی» توضیح میدهد که چرا اطلاعات آماری – مانند تعداد کودکان گرسنه در یک کشور – کمتر ما را تحت تأثیر قرار میدهد تا یک داستان شخصی دربارهی یک کودک خاص. ذهن انسان بهطور طبیعی برای همدردی با فرد ساخته شده، نه با گروههای بزرگ یا دادههای کلی. بنابراین، داستانهایی که بر افراد خاص تمرکز دارند، تأثیر عمیقتری بر احساسات ما میگذارند.
در همین راستا، گلدشتاین اشاره میکند که داستانها فضای امنی را فراهم میکنند که در آن خواننده میتواند احساسات شدیدی را تجربه کند، بدون اینکه نیاز به اقدام فوری یا احساس تعهد داشته باشد. این آزادی عاطفی، تعامل با داستان را تقویت کرده و در نتیجه، تأثیر آن بر ذهن و احساسات عمیقتر میشود.
چرا انتقال عاطفی تعیینکننده است؟
اما تمام خوانندگان داستان به یک اندازه از این مزایا بهرهمند نمیشوند. همانطور که پژوهش نشان داد، فقط زمانی که خواننده واقعاً در داستان غرق شود، همدلی او افزایش مییابد. در غیر این صورت، حتی ممکن است واکنشی منفی داشته باشد. این مسئله نشان میدهد که نحوهی خواندن به اندازهی محتوای داستان اهمیت دارد. فقط با انتقال موفق به جهان داستانی است که ذهن و دل خواننده همگام میشوند و فرایندهای عاطفی فعال میگردند.
نتیجهگیری: چرا باید بیشتر داستان بخوانیم؟
پژوهش بال و ولتکامپ به ما یادآوری میکند که داستانها تنها ابزار سرگرمی یا گذران وقت نیستند. آنها آموزشگاههایی عاطفیاند؛ فضاهایی برای تمرین همدلی، درک متقابل، و تقویت پیوندهای انسانی. در دنیایی که خشونت، سوءتفاهم و فاصلههای اجتماعی در حال افزایش است، شاید بهترین راه برای بازیابی انسانیتمان، بازگشت به روایتها باشد.
📚 پس، بار دیگر که رمانی در دست میگیرید یا داستانی کوتاه میخوانید، به یاد داشته باشید که این کار ممکن است نه تنها احساساتتان را تحریک کند، بلکه قلبتان را برای درک بهتر دیگران بازتر کند. ادبیات میتواند ما را تغییر دهد—به شرط آنکه اجازه دهیم ما را با خود ببرد.